دیگر چه بلاییست غم انگیزتر از این من بار سفر بستم و یک شهر نفهمید....
گر بگویم با خیالت تا کجا ها رفته ام مردمان این زمانه سنگسارم می کنند
دوست دارم نزنی شانه و هی گیر کند لای موهای پریشان تو انگشتانم