شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
در میان این حجم از اجتماع و هیاهودر درون اما هریک تنهاییمآدم هایی که یکدیگر را یک به یک دیگر از یاد برده اندآدم هایی که از آدم بودن فقط اسمش را به یدک میکشند و از رسمش چیزی را بلد نشده اندآدم هایی که دیگر نه شوقی انتقال میدهند و نه اشتیاقیآدم هایی که خسته ات میکنند از شوق رهاییآدم هایی که پرسه میزنند تا بر قلب پر از دردت لکه ایی هرچند ناچیز و سیاه اضافه کنندتا امیدت را ناامید کنند و هریک را زیر پای دیگری له کنندآدم ها خیلی وقت است...
حالا که عشق پیر و فراموشکار شداسم مرا به سادگی از یاد میبَرَد......