پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
3/5 اینم براتون بگم دختر ننه هاجر از عمد چون می دونست مامانم خونه نیست و من تنهام اومده بود تا به بهانه آش خودی نشون بده خلاصه نذر یا نظر کدوم داشت نمیدونمبین خودمون بمونه منم یک کوچلو ازش خوشم میومدیهو با اون صدای ناز و لرزانش گفت: (بیام برداری) چون دم خونه ما یه پله داشت منظورش این بود که بیاد جلوتر تا من کاسه آش بردارمرفتم کاسه رو بردارم سرشو آورد بالا و نگام کرد یهو چشمام میخ اون چشمای تیله ایش شد وااای خدا این اگه شلخته نبود چی میشد!...