شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
4/5من هول هولکی کاسه رو خالی کردم و شستم، اون موقع ها مُد بود کاسه نذری رو باید پُر تحویل میدادی خب مامانم نبود که پُرش کنه در نتیجه خودم دست بکار شدم از حیاط یکدونه گل محمدی بزرگ و خوشگل کندم و گذاشتم تو کاسه، زیور داشت زیرزیرکی نگام می کرد آخ یادم رفت بگم اسمش زیور بود درست بالای سرش یک انار ترک خورده رو درخت بود چند روزی بود که می خواستم بکنمش حیفم میومد آخه بزرگترین انار درخت بود یهو به خودم حس فردین گرفتم دلمو زدم به دریا از خودم گذشتم که ...