ز رفتن تو من از عمر بی نصیب شدم سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم
نیست امروز شکست دلم از چشم پرآب دایم این خانه خرابست ازین خانه خراب
تو با من آن چه نکردی غمِ فراقِ تو کرد...
دوستم با تو به حدى که زِ حد ، بیرون است...
زین گونه مرا خوار که دارد که تو دارى؟
عشق چون کهنه شود محو نگردد به فراق