سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
هر جا که از عشق سخن به میان آمد،تو را به یاد آوردمهر چه شنیدم تو بودی.هر چه خوانده ام تو.یاد تو ادبیات را زنده می کندیاد تو، می آید در کلاس درس. در شعر می نشیند ، از زبان استاد جاری می شود و بعد بی آنکه بدانم کجایم مرا به آغوش می کشد و می بوسد . من سالها عشقت را همنشین اشک ها و کاغذهایم کردماز ناممکن ترین خواهش قلبم یعنی «از تو »گفته ام.از مسافری که حتی خداحافظی اش هم نصیب من نشد.از چَشم های چشم انتظارم که حتی نمی توانست تو ر...
اگر چه هست به عالم حسین بی همتاغریب تر زحسن هم نیامده دنیااعظم کلیابی بانوی کاشانی...
من غریب در وطنم حتی تنم هم با من بیگانه استغریب که میگویم نه بدان معنی که در این ملک اشنایی ندارم غریب بدان جهت که مرا با کسی قربتی نیست گاهی مینشینم به تو فکر میکنمتو که هستی ، که مرا انقدر زیبا در هم میپیچانی تو حتی مرا از خود خویشن هم دور کردی دور نه از ان جهت دوری از جهت به داد خود نرسیدن من مدت هاست دیگر از ان خود نیستم گاهی خیالت خمار میکند این دل خسته را بس نیست این همه سرگردانی و دفرقت ز یارعمریست در هوای وصالت سر ...
ای منجی شیعیان کجاییدشما؟ برظلم به شیعیان گواهیدشمااین شیعه غریب وبی نواوتنهاست وقت است که ازسفربیاییدشما🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤زهراسلحشور...
ز رفتن تو من از عمر بی نصیب شدمسفر تو کردی و من در جهان غریب شدم...
چه غم که شانه ی امنی برای هق هق نیست برای ما که غریبیم چاره بسیار است!...
غروب بود و من و تو غریب ، وقت وداعصدای هق هق من بود و گریه کردن تو...
غریبه ای غریب که موج می زند به بحر ابیاتطالب تکه شعری، پناهی، تکیه گاهی، آغوشیارس آرامی...
پرید طیر جانم تا حبیب اش برسدپر شکستند ، باش طبیب اش برسدبه هوای یار شوی پر و بالت شکنندمرحمی نبود کاش غریب اش برسد...
گرگ ها همراه و انسان ها غریببا که باید گفت این حال عجیب؟...
دلم برای تو تنگ است و من قرار ندارممها بیا که دگر تاب انتظار ندارمکجا گریزم از این شب که از هجوم خیالتبه سر خیال رهایی، وَ یا فرار ندارم اگرچه ره نگشودی مرا به شهر وصالتولی تحمّلِ رفتن، از این دیار ندارمقسم به موی سیاهت قسم به روی چو ماهتقسم به ناز نگاهت به جز تو یار ندارمتمام فصل خزانم گرفته رنگ سیاهیاگر دوباره نیایی،دگر بهار ندارم ببین ستارهٔ بختم،ببین چه بی تو غریبممرا ببر به کنارت که سایه سار ندارمدو چشم عاشق \شیدا\ ب...
دور از بازوانت،،،غریبِ \دور افتاده\ از وطنم... ♡در آغوشم بگیر! لیلا طیبی(رها)...
من چه تنها و غریبم در این دریای هستے...قایقم شو غرق گشتمبے تو در شب های مستی......
این عمر پر از قصه ی سرگشتگی ماست ماییم که در هروله ی عشق غریبیم...
ما کاروان کوچک همراه بوده ایمای اف بر این طلاقکز تند باد اوناگه چراغ قافله خاموش می شودوندر شبی سیاهدر شوره زار عمرهر یک ز ما به کوره رهی می رود غریبوز یاد روزگار فراموش می شود!...
آویخته از منظره ات شاخه سیبیهرچند مرا نیست از این باغ نصیبیدل در دل من نیست _از این شیوه پرهیز_وقتی که صدا می زنی ام کَیفَ حبیبی!؟زیبایی تو درد بزرگی است که هر روزافزوده بر این درد حیای تو ضریبیهم صحبت آیینه نشو تا نتراشیهر لحظه برای من بیچاره رقیبیبگذار تو را تنگ در آغوش بگیرمتو ماهی و در این شب تاریک غریبی...
محبوب من غریب منم که چشم هایمبه جمال مبارک تان روشن نمیشود ......
دست مرا بگیر که باغ نگاه توچندان شکوفه ریخت که هوش از سرم ربودمن جاودانیم که پرستوی بوسه اتبر روی من دردی ز بهشت خدا گشوداما چه میکنی دلرا که در بهشت خدا هم غریب بود...
آه ای عشق!ای پرنده ی سرکشکه بر شاخسارِ دلم می نشینی ومانند خاطره ایدر ذهنم بیدار می مانیتو لبخندی رنگارنگیتو آن الهه ایکه گُل های وحشی در دست داریتو آن درختیکه در حصارِ جانِ من غریبینه پرستویی و نه آوازیبا آشیان های ویرانِ آویخته بر شاخه هایت که اسیرِ بادند غریبانه می گریی...
روزی خواهد آمدصبح یکی از همین روزهای باقی ماندهجاده ی رو به غروب راقدم خواهم زد.با شتابِ بال پروانهو نرم آهنکِ صدای پایِ حلزونِی کوچککه به جای صدفشصندوقچه ای بر گُرده اش آویختهبا مُهر یادگاری هایِ خَراشانیدههمه جایش تو به تولا به لاانباشته از زخمِ ناسورِگزش هایِ نابجاکوچ می کنماز ولایتِ قُربتپناهنده می شومبه سرزمینی غریببال هایی فراخ می خواهمبکوبم بر سینه ی اینآسمانِ راه راهِ خاکستریبا آن خال هایِ ...
خواب دیدمساکنانِ این شهر دیوانه وار می گریند!آفتابِ عشق را با بی مهری تمام به زیر می کِشند!و هر کدام دلِشان را از امانتِ دیگری گرفته و در جای خودش آرام آرام ، برای همیشه می خوابانند!نگاه ها نه شور و نشاط دارد و نه عشق و وفا...حرف ها نه به دهانِ گوش مینشیندو نه گوشه ی دلِ کسی را میلرزاند...صدای هیچ کس آشنا نیست!همه غریب تر از غریب در کنجِ دلشان نشسته اندو تنها با خیالِ خوشِ فرداها لبخندِ نحیفی می زنند و همه می دانند که عمر این لب...
سَرطان، لَخته ی خون را تن من قاب گرفتآخرین تکّه ی من را، سَرِ قُلّاب گرفتعَصَب از شدّت دردم دو سه باری لرزیدخنده ی تلخ مرا روی لبانم بلعیدشانه از خرمن مو سهمِ خودش را برداشتحاصلش را سرِ گیسوی عروسکها کاشتشاعرت را تو ببین ، قُرص جوابش کردهقبل هر زلزله ای ، غُصّه، خرابش کردهچشم با زاویه ی سقف هم آغوش شدهقصه ی خوابِ من از ریشه فراموش شدهرقص هر عقربه ای مانده ی من را کم کردزیر آوار همین ثانیه ها، خاکم کرداگر ا...
عدم ازلی « بگویید، از کجا به سراغ تان می آید این غم غریببالارونده، همچون دریا از صخره ی تیره و برهنه؟»— آن هنگام که قلب مان همچون خوشه ی انگور فشرده شددریافت که زیستن درد است. رازی آشکار بر همه کس.رنجی بس ساده و نه اسرارآمیزو همچون شادی تان آشکار بر همه کس.پس رها کنید پرسش را ، ای زیبای کنجکاو!و ساکت شوید! هر چقدر صدای تان دلنشین باشدساکت شوید، ای غافل! ای روان همواره مسرور!ای دهان گشوده به خنده کودکانه...
چه غریب ماندی ای دل! نه غمی، نه غمگسارینه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری...
سفر تو کردی و من در جهان غریب شدم...
برو که مثل همیشه سپردمت به خدامنم که مثل همیشه غریب می مانم...
من دلم پیشِ غریبی ست که نامش وطن است...
سفر تو کردی و مندر وطن غریب شدم...!...
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم...
به زنده بودن من نام زندگی مگذارکه این غریب فقط رنجِ زندگانی برد...
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالیمن چه گویم که غریب است دلم در وطنم......
یک تن نیافتیمکه بفهمد زبان ماهمشهریاند مردم وُ ما در میانْ غریب!...
بیرون از پیله ی خودراه گم کرده بودپروانه ی غریب...
سلام، غریب تر از هر غریب!سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!سلام، امام غریب من!...
من بی تو در غریب ترین شهر عالممبی من تو در کجای جهانی که نیستی...
شب غریبان سحر ندارد (2)سکینه امشب پدر نداردغریب حسین جان، غریب حسین جان (2)بهار زینب خزان ز آه است (2)گهى دو چشمش به نور ماه استگهى نگاهش به قتلگاه استغریب حسین جان، غریب حسین جان (2)نسیم صحرا شده معطر (2)ز عطر روى على اکبرکجاست عمه، کجاست مادرغریب حسین جان، غریب حسین جان (2)بگو خلایق ز غم خروشند (2)بگو به اطفال لبن ننوشندبگو به سادات کفن نپوشند(2)غریب حسین جان، غریب حسین جان (2)کبوتران را ز لانه بردندزوادى خون نشا...
بی قراری و بی قرارتم به خداتا نفس دارم من کنارتم به خدا میرم هیچ کسی فردا واسه تو نمونهروی من حساب کن که یادتم به خدا فردا به جای همه شمشیر میگیرمکافیه لب تر کنی واست میمیرم نمردم که تنها شینبینم غریب باشی بیا زیر دستاتو خودم بگیرم پاشی حسین جانم...
چه غریب ماندی ای دلنه غمی نه غمگسارینه به انتظار یارینه ز یار انتظاری...
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالیمن چه گویم که غریب است دلم در وطنم...
پرسه در خاک غریب پرسه بی انتهاستهمگریز غربتم زاد گاه من کجاست...
مظلوم حسینغریب حسینتنها حسینبی کس حسینعطشان حسنعریان حسین...
به راه دین از تن و از سر گذشتی/ز قاسم و عباس و اکبر گذشتیاگر چه در خون بودی آخرین ساعات/به زیر تیغ و نیزه کردی مناجاتمُجیب المضطر/چو لاله پرپر/شهید بی سر/غریب مادرحسین ِ مظلوم.....
قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟از کجا وز که خبر آوردی؟خوش خبر باشی، اما، اماگرد بام و در منبی ثمر میگردیانتظار خبری نیست مرانه ز یاری نه ز دیار و دیاری باریبرو آنجا که بود چشمی و گوشی با کسبرو آنجا که تو را منتظرندقاصدک!در دل من همه کورند و کرنددست بردار ازین در وطن خویش غریبقاصد تجربههای همه تلخبا دلم میگویدکه دروغی تو، دروغکه فریبی تو، فریبقاصدک! هان، ولی... آخر... ای وایراستی آی...