گیریم که از خلق خدا دزدیدید بر بالشی از پول و طلا خوابیدید وقتی که بمیرید زمین می ماند هرآنچه که از اهل زمین چاپیدید
اى فصل غزل! بیا وُ بى خوابم کن از عشق بگو! دوباره بی تابم کن پاییز بیا! بیا که من یک برگم بر صفحه ی پای عاشقان قابم کن
قهرِما شوخى ترین رُخداد عاشق بودن است صبحِ خندان هدیه آوردم، بِخیرش را بگو!