پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بر من که روی ماهِ تو را فاش دیده ام از روزِ اولِ رمضان، روز عید بود!...
تو خود دلیل بلایی چگونه می خواهیخدات در همه حال از بلا نگه دارد...
گرفتم خط زدی از دفترت ای سفله نامم راچطور از یادِ مردم می بری- ابله- کلامم را! هنوز از هستی ات رنگی نمی دیدند و می دیدندکه بر اوراق هستی ثبت می کردم دوامم را هنوز از گُل گُلِ پیراهنِ خود ذوق می کردیکه عاری کردم از سودای پرچم پشت بامم را هنوز از گوشهٔ قنداقه بوی شیر می دادیکه من طی کرده بودم سالها ایام کامم را زدی، رفتی، برو با مایه ی بی مایگی خوش باشنمی گیرم پس از زخم از ضعیفان انتقامم را!...