دل ز سودای جهان بی خبران آسوده در غم و حسرت ایام گذران آسوده چشم بگشا به دمِ صبح و صفای عالم از شب و ناله و افغان و فغان آسوده مرغ دل در قفس سینه چه بی تاب شده از غمِ دوریِ گُل، چون خزان آسوده عقل سرگشته در...