دل ز سودای جهان بی خبران...

زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

دل ز سودای جهان بی خبران آسوده
در غم و حسرت ایام گذران آسوده

چشم بگشا به دمِ صبح و صفای عالم
از شب و ناله و افغان و فغان آسوده

مرغ دل در قفس سینه چه بی تاب شده
از غمِ دوریِ گُل، چون خزان آسوده

عقل سرگشته در این دایره‌ی حیرانی
دل رها گشته ز بند گمان آسوده

آتش عشق تو در سینه چنان شعله کشید
زین همه سوز و گداز، جسم و روان آسوده

در گذرگاه زمان، نقشِ فنا می‌بینم
از غمِ دیر و ز فردای چنان آسوده

باده نوشیدم و از هر دو جهان آسودم
زین شراب طهور، پیر و جوان آسوده

دل به دریای جنون زد، ز خرد بیگانه
از غمِ ساحل و موج و کران آسوده

خاکِ پای تو شوم، گر به وصالم بخشی
از غمِ دوری و هجرانِ گران آسوده

در فنا حل شدم و نیست نشانی ز وجود
زانکه از هستی و بود و همگان آسوده

مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR
مهدی غلامعلیشاهی
ارسال شده توسط
ارسال متن