خون به دل ، خاک به سر، آه به لب ، اشک به چشم بی جمال تو چه ها بر من مسکین آمد
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
همه کس نصیبِ خود را بَرَد از زکاتِ حُسنَت به منِ فقیر و مسکین غمِ بیحساب دادی