پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خون به دل ، خاک به سر، آه به لب ، اشک به چشم بی جمال تو چه ها بر من مسکین آمد...
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت...
همه کس نصیبِ خود رابَرَد از زکاتِ حُسنَتبه منِ فقیر و مسکینغمِ بیحساب دادی...