شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
اینجازیر باران بی امانمردی مبهوت از نبودنتآواره و سرگردانتمام پیاده روهای شهر را گیج می زند ..!! 🖤💔...
میان خاطرات مبهم اتسرگردانمبیا وُسامان بده من آواره را... زانا کوردستانی...
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت...
یک قدم برداشتم دور از تو سرگردان شدمآنقدر باریدم و باریدم و باران شدمبا نسیمی که گذشت از لای موهای سرتدور خود چرخیدم و چرخیدم و طوفان شدمبی سر و سامانی امروز این دل را نبینمن همان کوهم که دور از تو چنین لرزان شدمرفتنت حتی خدا را بُرد از دنیای منکوه ایمان بودم و از قصد بی ایمان شدمای پرستو! آسمان را مال خود کردی و منعاقبت سایه نشین گوشه ی زندان شدمتاب سرما را ندارم ناجوانمردی بس استرفتی و بعد از تو من آواره ی \ ... ...
هرشبوقتی زمین تلخ منبه دور چشم هایت می چرخداز برزخ کابوس هایم می پرمپاهایم را در چمدان می گذارمو با خودم به سر همان هزارتوییکه سالهاست در رفت و آمدش سرگردانم، می برمهربار اماحواس مستم پرتِ ماه می شودو کسی نمی داندسر از کجا درمی آورممن مثل یک کودک سر راهیبه این چند راهی ها خو گرفته امبه من بگو بعد از این همه آشفتگیپایان کدام راه به تو می رسد؟......
درد تنها از جسم برنمی خیزد گاهی روح درد میکشد روحی که صبور باشد بزرگ می شود و به بالا می رود روح بی تاب ،بی طاقت می شود و چون جسم متلاشی می گردد شکستن روح ورود به سرزمین حیرانی و سرگردانیست پس هر سرگردان و حیرت زده ای را که دیدی به احترام از او گذر کن که او روحی زخمی و درد کشیده استسولماز رضایی...
ای حُسن یوسف دکمه ی پیراهن تودل می شکوفد گل به گل از دامن توجز در هوای تو مرا سیر و سفر نیستگلگشت من دیدار سرو و سوسن توآغاز فروردینِ چشمت، مشهد منشیرازِ من، اردیبهشت دامن توهر اصفهان ابرویت نصف جهانمخرمای خوزستانِ من خندیدن تومن جز برای تو نمی خواهم خودم راای از همه من های من بهتر، منِ توهر چیز و هر کس رو به سویی در نمازندای چشم های من، نماز دیدن تو!حیران و سرگردانِ چشمت تا ابد بادمنظومه ی دل بر مدار روشنِ ت...
هلا ای آنکه سرگرداندرون کوچه های سرد و جانسوز و گدازِ شهر بی مهر و وفاآواره میگردی ؛شب یلدای درویشانبدور سفره ی عشق استخیاری نیستاناری نیستنه توت است و نه انجیرینه مشتی گندم و آجیلنه مشتی پسته و گردوولیکن استکان چای گرمی هستکه لب ریز است و لب دوز است و لب سوز است و قند پهلوو یک دیوان حافظ هست و شهنامهو یک درویش شاعر مسلک است وسالکی شهنامه خوان با سینه ای سوزانو یک آوازه خوان با یک دم گرم اهوراییکه از تقدیر و از جور...
سرگردان استسرم ؛ وقتیشانه ی تو نیست....
- آلزایمر۲:آی ی ی ی،،،گمانم ناوی ام،سوخته میان پاره آهن های سانچی!یا که آن دخترِ نو بالغ --بخت برگشته،،،برای جوریِ اندک جهازش می کرد در پلاسکو، --خیاطی!شایدم،یکی از صد و چند تن --مسافرانِ اوکراین!افتاده به پای مرگاز تیر تک تیراندازهای داعش در اِدلب!من کی ام؟!آزاد؟یا که بسته بالی --یک پرنده!میان میله های س...
- آلزایمر ۱:آلزایمرم که بیدار می شودنمی دانم امروز، دیروز است!یا که دیروز، فردا!!!به گمانم قرن هاست که ماه های سال را --خورشید می دانم!قرص هایم، لب طاقچه ست؛می خورم وُ --شاید می خورانندم!تا به خودم بیایم، اما!!!من کی ام؟!چه توفیر دارد!؟کولبری باشم در کوردستان،یا زباله گردی --آویزان سطل های خیابان،امنیه ای در مرز، یا رفتگری در شهر......
بدون تو حوالی زمستان سرگردانم هر چقدر میخواهی دیر کن من تا آمدنتپاییز را با یلدا معطل میکنم...
من روحی مردهدر جسمی سرگردانقبرم آسمانفاتحه امآواز دم غروب گنجشکانپنجشنبه هایم وقت سحربغض مادرمگردوی خرما پیجنوشته هایم حمدو سورهدلتنگی هایم بغض تو شیشه...
تَنِ من قایقِ لنگر زده در طوفان است ...خودم اینجا دلِ من پیش تو سرگردان است !...
روز یا شب؟ –نه، ای دوست، غروبی ابدیستبا عبور دو کبوتر در بادچون دو تابوت سپیدو صداهائی، از دور، از آن دشت غریب،بی ثبات و سرگردان همچون حرکت باد –سخنی باید گفتسخنی باید گفت......
کیم من؟آرزو گم کردهای تنها و سرگرداننه آرامی،نه امیدی،نه همدردی،نه همراهی ....
تمام عمر اگر در بیابان سرگردان شوی . . . بٍه که یک شب محتاج نامردان شوی . . ....
کیم من؟آرزو گم کرده ای تنها و سرگرداننه آرامی نه امیدینه همدردینه همراهی...
به خاطر آوردمخود راابر سرگردان!...
باز میگردی...اما آن قدر دیر...مثلا در یک زندگیِ دیگر ...که پرنده ای شده باشم...دوباره سرگردانِ جفت خویش!...
من عریانم عریانم عریانممثل سکوتهای میان کلام های محبت عریانمو زخم های من همه از عشق استاز عشق عشق عشقمن این جزیره سرگردان رااز انقلاب اقیانوسو انفجار کوه گذر داده امو تکه تکه شدن راز آن وجود متحدی بودکه از حقیرترین ذره هایش آفتاب به دنیا آمد...