پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گرچه با برق نگاهش دیده را افسون نمودلیک با مضراب مژگان تار دل را می نواختسید عرفان جوکار جمالی...
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت...
جواب زنده بودنم مرگ نبود مردن من مردن یک برگ نبوداون همه افسانه و افسون ولش این دل پر خون ولشدلهره ی گم کردن گدار مارون ولش تماشای پرنده ها بالای کارون ولشخیابونا سوت زدنا شپ شپ بارون ولش......