مسحورم کردی و دنیایم را زیبا هرچند نا پیدایی در درونم پیدایی و خیالت پا برجا
گرچه با برق نگاهش دیده را افسون نمود لیک با مضراب مژگان تار دل را می نواخت سید عرفان جوکار جمالی
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
جواب زنده بودنم مرگ نبود مردن من مردن یک برگ نبود اون همه افسانه و افسون ولش این دل پر خون ولش دلهره ی گم کردن گدار مارون ولش تماشای پرنده ها بالای کارون ولش خیابونا سوت زدنا شپ شپ بارون ولش...