متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
نسیم صبح بهاری به دل نشان که تو دانی
ز عشق روی تو گویم به هر زبان که تو دانی
به کوچه های خیالم گذر کن ای مه زیبا
که جان فدای تو سازم به هر مکان که تو دانی
به چشم مست تو سوگند که دل ز دست برفت...
به یاد روی تو هر دم دلم چو رود خروشد
که در هوای تو باشد، به هر سرود خروشد
به بوی زلف تو مستم، چو گل به صبح بهاران
که در نسیم تو باشد، به هر وجود خروشد
به شوق چشم تو هر شب ستاره ها به تماشا
که در...
به شوق روی تو هر دم به دل نهان که تو دانی
دل از فراق تو لرزد در این مکان که تو دانی
به بوی زلف تو مستم، چو باده نوش به مستی
که در هوای تو گم شد به هر زبان که تو دانی
به یاد چشم تو هر...
در کوی تو هر لحظه دلم گشته پریشان
چون موج که دریا به دلش دارد ویران
چشمان تو چون آینه ای روشن و تابان
هر لحظه به دل می کشد از عشق تو پیمان
در دشت خیال تو دویدم به تمنّا
چون باد که در دامن گل می دمد جان...
در کوی تو هر لحظه دلم گشته گرفتار
چون مرغک عاشق که شده در قفس یار
چشمان تو چون آینه ای روشن و زیبا
هر لحظه به دل می کشد از عشق تو آثار
در دشت خیال تو دویدم به امیدت
چون باد که در دامن گل می دمد اسرار...
در شهر خیال تو شدم واله و شیدا
هر لحظه به یاد تو دلم گشته تماشا
چون ماه که در پرده ی شب می درخشد
روی تو به قلبم زده آتش چو زلیخا
در باغ جنون، عطر تو پیچیده به هر سو
چون بوی گل یاس که آید ز دل...
که رساند به دلبر ز من شکسته پیامی
که به بزم عاشقانش، نمانده دل به دامی
به هوای زلف یارش، چو نسیم در گذارم
که ز هر تار موی او، رسد به جان سلامی
به نگاه گرم او من، چو شراب مست و مستم
که ز جام چشم مستش، نمانده...
به سوی شاه دلبر، ز من گدا پیامی
که ز عشق او ندارم به دل دمی آرامی
به کوی می فروشان، ز جام عشق نوشم
که به هر نفس ز دلبر، رسد نسیم خامی
به بزم او نشینم، چو شمع در شبستان
که ز نور روی او من، ز خود...
در کوچه های شب، به دنبال یار می گردم
با هر نفس به شوق، در انتظار می گردم
در باغ آرزو، گلی به دست دارم من
با هر نسیم عشق، بهار می گردم
چون موج بی قرار، دریا به دل دارم
در ساحل امید، بی قرار می گردم
در چشم...
در کوی دل به عشق تو افسانه می شوم
بی تاب و بی قرار چو دیوانه می شوم
هر شب به یاد روی تو بیدار مانده ام
در حسرت نگاه تو بیگانه می شوم
با هر نسیم یاد تو در دل جوانه زد
در باغ عشق تو من گلخانه می...
در کوی عشق رفتم و دلدار من نشد
چون سایه ای به پای دل زار من نشد
هر شب به یاد روی تو اشکم روانه شد
اما تو ماه من، خبر از کار من نشد
صد بار دل به دست تو دادم به اشتیاق
اما دریغ، نیم نگه یار من...
هزار ناز بکردم که یار من باشی
به بزم عشق تو دلداده وار من باشی
به شوق دیدن تو هر سحر بهار آید
که در خزان وجودت بهار من باشی
به هر نگه ز تو دل می برد به آسانی
که در میان همه گل، نگار من باشی
به هر...
در دل شب ز غمت بی قرار می سوزم
به امیدی که تو در انتظار می سوزم
چون شمعی که به بزم تو روشنم ای جان
به هوای تو و آن لطف یار می سوزم
ز عشق روی تو بی تاب و بی قرار شدم
در این هوای غم انگیز...
در هوای سحرت دل به جنون می داری
هر نگاهی ز تو بر دل چو فسون می داری
چشم مستت به دلم شور و شتابی بخشید
که تو این عشق نهان را به درون می داری
هر نسیمی ز تو آید به چمن، می رقصد
گل و بلبل همه را...
روزگاریست که دل را به فغان می داری
عاشقان را به کمندت نگران می داری
در هوای تو دلم مست و خراب است هنوز
چون شرابی که به جام دگران می داری
چشم تو آینهٔ راز و نیاز است، ببین
در نگاهت همه را مست و جوان می داری
هر...
ای دل به راه مستی، هرگز مکن تو سستی
کز عشق و شور و مستی، دوری ز هر شکستی
در بزم گلرخان بین، با دل بزن تو دستی
در حلقه های جانان، بنشین و خوش نشستی
چون شمع در شبانه، سوزان و شعله ور شو
تا صبح جاودانه، دور از...
ای که با ناز و کرشمه به نیاز آمده ای
فرصتت باد که دل را به گداز آمده ای
چون نسیمی به گلستان دلم راه گشود
با لب خنده زنان، مست و فراز آمده ای
شور عشق از دل دیوانه برون می ریزد
چون به دل با نگهی گرم و...
چشم تو راز نهان ساخته ای یعنی چه
دل ز من برده و نشناخته ای یعنی چه
شب به یاد تو و آن چشم خمارین مست
تا سحر در دل من تاخته ای یعنی چه
دل به دریا زده ام بی خبر از موج فنا
تو به ساحل ز غمم...
در این دنیای فانی، عشق زیباست
خداوندا مرا آن ده که دل خواست
به دل عشقی چو آتش شعله ور شد
تمام عمر من در حسرتش راست
به هر سویی که رو کردم ز حسرت
نگاهم سوی او باشد که دل خواست
چو شب ها در خیالش غرق گشتم
سحرگاهان...
تاب بهار می زند، عطر گل از هوای تو
رنگ ز دل ربوده است، نازک و دلربای تو
چشمه زلال عشق را، موج به موج می کشد
نغمه سرای دل شده، زمزمهٔ صدای تو
شکوفه های آرزو، در دل شب شکفته اند
ماه به رشک آمده است، ز لطف و...
در هوای تو دلم مست و پریشان دارم
هر چه گویم ز غمت، قصه ی هجران دارم
چشم تو آینه ی راز و نگاهت جادو
من به دنبال تو هر لحظه به دامان دارم
با خیالت شب و روزم همه رنگین شده است
در دل خسته ز عشقت چه فراوان...
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
دل پر از درد خود از غصه به یغما فکنم
در ره عشق تو ای یار، چو مجنون هر دم
جان خود را به هوای تو مهیا فکنم
چون ندانم که کجا منزل جانان باشد
خویش را غرق به امواج تمنا فکنم...