متن مهدی غلامعلی شاهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مهدی غلامعلی شاهی
ز عشق ار ذره ای در دل نفس باشد ترا
جهان با جمله زیبایی قفس باشد ترا
اگر خواهی که از دریای عرفان در گذر یابی
بدان هر موج طوفانی جرس باشد ترا
چو خورشیدی اگر خواهی که تابی بر فلک یابی
ز خاکستر برآ، ققنوس و بس باشد ترا...
نگاه مست چشمانت دل از من می رباید باز
غزل در وصف رخسارت چه زیبا می سراید باز
شب آرام است و ماه نو به آسمان درخشان است
نسیم عطر گیسویت به هر سو می گشاید باز
ستاره ها به رقص آیند در بزم شبانه مان
فلک بر قامت مهتاب...
در دل شب های تار، افسانه ام کردی به عشق
چون شراب کهنه ای، دیوانه ام کردی به عشق
چشم تو آیینه دار رازهای بی کران
در نگاهت غرق ویرانه ام کردی به عشق
چون نسیمی بی قرار، در کوی تو سرگشته ام
همچو برگ افتاده ای، افسانه ام کردی...
دل ز شوق روی او، در آسمان می زند
چشم مستش چون شراب، جان و ایمان می زند
در هوای زلف او، چون بید مجنون گشته ام
هر نفس در یاد او، دل را به طوفان می زند
هر کجا روی تو با او، آسمان روشن شود
در شب تاریک...
ای که از عشق تو دل دیوانه ام، راهی بگو
در هوای روی تو، بی خانه ام، راهی بگو
چشم مستت چون شراب، افسونگر و دل رباست
در خیالت چون صبا، پروانه ام، راهی بگو
هر کجا روی تو با او، آسمان روشن شود
در شبی تاریک و بی فرزانه...
ای دل از شوق وصالش بی قرار افتاده ای
چون نسیمی در بهارش بر مزار افتاده ای
چشم او چون آفتاب است و دل از او بی خبر
در هوای زلف او همچون غبار افتاده ای
هر کجا روی تو با او، آسمان روشن شود
در شب تاریک دل، همچون...
ای نسیم صبحگاهی، بوی یارم را بیار
تا ببینم در خیالم، روی دلدارم به کار
چون صبا بر بام او رفتم، شدم مست و خراب
هر چه گویم از لبش، باشد چو گلزارم به کار
در گلویم نغمه ای از عشق او پیچیده است
هر چه دارم از جهان، باشد...
در دل شب ناله ای از دل روان سخت را
می توان با عشق نرم کرد این جهان سخت را
در میان موج دریا، دل به ساحل می رسد
می توان آرام کرد این بادبان سخت را
در دل سنگین غم، عشق چون نوری بتافت
می توان با عشق زد...
در دل شب بوی گل، راهی به سوی نور شد
ماه در دل آسمان، همدمی پرشور شد
عشق چون آتش فروز، در دل عاشق نشست
هر نگاه عاشقانه، قصه ای مشهور شد
در حریم عشق و دل، هر که پا بنهاد زود
از غم و شادی به هم، لحظه ای...
در دل شب، ماه تابان می زند بر بام ما
نغمه ی عشق است و مستی، می برد آرام ما
چشم تو چون آینه، راز دل ما را گرفت
در نگاهت غرق گشتم، گم شدم در دام ما
باده ی عشق تو مستی می دهد بر جان ما
در کنار...
در دل شب نغمه خوان، مرغ سحر بیدار شد
بر لب جویبار عشق، دفتر دل زار شد
آسمان در حیرت از این عشق بی پایان من
ماه من در پرده شب، چون شمعی افکار شد
در میان گلشن عشق، بوی یار آید به دل
هر گلی با یاد او، در...
می توان در چشم او دیدن دل بی تاب را
شب چو پرده می کشد، گوهر شب تاب را
عشق او چون موج دریا می کشد دل را به بند
می زند بر قلب من، آتش و سیماب را
سایه اش بر دل نشسته چون خیال و خواب خوش
می...
دل شکسته می دهد از غم به عشق تاب را
چون شراب ناب سازد مست، جان بی خواب را
هر نفس در سینه ام آتش زند پروانه وار
می کشد پر در هوایت این دل بی تاب را
چشم مستت می رباید هوش از سر، ساقیا
کی توان با عقل...
می رسد هر دم به جانم سوز و آهی بی پناه
می کشد در سینه ام هر لحظه آهی بی پناه
در دل شب های تارم، نوری از یاری رسید
می برد با خود مرا هر دم نگاهی بی پناه
از غم دنیا و اندوه، دل به فریاد آمده
می...
گر چه دل در بند دنیا، نیست از عرفان جدا
نور حق را کی توان دید از دل انسان جدا
عشق را در سینه پرورده، به جان باید شناخت
کی شود این گوهر پاک از دل و ایمان جدا
در هوای عشق، دل ها می تپد با شور و شوق...
می رسند از عشق پاک و عاشقان از هم جدا
قصه گویان می شوند در این جهان از هم جدا
در گلستانی که مهر و دوستی باشد رها
گل ز گلشن کی شود بی هیچ جان از هم جدا
چون نسیمی که بهاری را به باغ آورد
عاشقان می گردند...
در دل شب های تاریک، عشق را پیدا کنم
با نگاه عاشقانه، غم ز دل ها وا کنم
در هوای صبحگاهی، با نسیم آشنا
باغ دل را با گل امید و شادی ها کنم
آسمان پر از ستاره، ماه را در بر گرفت
من به یاد روی ماهت، شعرها زیبا...
عشق را با دل نمی توان ز جان آسان جدا
هر که عاشق شد، نگردد از غم یاران جدا
در مسیر زندگی چون بگذری از خود رها
می رسی از هر چه غم در این جهان، بی جان جدا
آب دریا گرچه شور است و پر از موج و خشم...
در غم عشق تو دل با حسرت و آذر جدا
چون کبوتر از قفس، جانم ز تو آخر جدا
چشم تو چون آسمان، پر از ستاره های شب
عاشقانه دل ز تو، از هر نظر آخر جدا
با نگاهت می زند بر قلب من تیر وفا
هرچه بادا، دل ز...
در دل شب های تاریک و سحر باشد جدا
یاد تو از هر غمی چون بال و پر باشد جدا
عشق تو در جان من چون شعله ای سوزان بود
هر نگاهت از غم و اندوه و شر باشد جدا
با تو هر لحظه بهاری در دلم می روید
بی...
در دل شب، یاد تو پروانه می سازد مرا
شعله ای از عشق تو، دیوانه می سازد مرا
هر نسیم از سوی تو، بویی ز عطر عاشقی
با عبورش از دلم، افسانه می سازد مرا
چشم تو چون آسمان، پر از ستاره های عشق
هر نگاهی از تو، چون کاشانه...
در گذر از باغ عمر، برگ خزان ماند به جا
از بهاران خاطره، در دل نهان ماند به جا
چون شرابی کهنه در جام زمانه می چکد
عطر مستی بخش آن، در جان و جان ماند به جا
هر چه بود از شوق و شور، در دل ما می گذرد...