باید رفت به قربان آن منحنی لبت،وقتی که میخندی...
به چال گونه ات افتد دل ما تا که میخندی بنازم لعل گلگونت که در دل بردن استادی
خبرداری که شهری روی لبخند تو شاعر شد ؟ چرا اینگونه کافرگونه،بیرحمانه ،میخندی؟
تو میخندی دل من میره برات
برای پریدن لازم نیست پرنده باشم همین که بدانم میخندی بال در میاورم...
میخندی و من گم میشوم در سیاه چال گونه ات...
تو میخندی، و دوست داشتنت؛ ریشه میدواند در من ️️️