دستهایم خالی بود دلم خالی تر فقط یک معجزه خواستم _اما فراموش کردم همه ی معجزه ها پیش از این اتفاق افتاده بود از اینهمه که بگذریم پَس ِ این ناامیدی ها دلخوشه یک [شایدم] و بی وقفه دچار بیهودگیِ انتظار...
دستهایم پیچک می شود دور تنت موهایم مثل بافه های ابریشم آبشار میشود روی مخملیه صورتت _تو و اما _تو باران می شوی و میباری.