متن ناامیدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ناامیدی
پنجه در پنجهی هم
خالی
اُفتادگی آموختیم
در درّهی روزمرگی
ماه،
بیرونِ آسمانِ ما
-پلنگانِ نابینا-
بود...
بگذار سکوت آیین من باشد
در جایی که ذهن در
اندیشۀ قضاوت کور میشود
بگذار خودخواهی آیین من باشد
در جاییکه گلدان نازک عشق شکسته میشود
بگذار لبخند، رقص و آواز آیین من باشد
در جاییکه ناامیدی و بی فرجامی
ستوده میشود
بگذار صداقت آیین من باشد
در جاییکه پرچم...
می گفت من آمده ام آرام جانت باشم
آرام جانم نشد هیچ دشمن جانم شد
در پس تک تک حرفایت غم و اندوه است اما در پس خیالت بی خیالی
برای من سخن از محبت میکنی اما از تو جز بی محبتی چیزی نیست
زیبایی ات برایم اهمیتی ندارد وقتی زیبایی دلت را به کسی دیگر داده ای
دیگر عشقت برایم کم رنگ شده گویی...
دیدم تمام شهر به من پشت کرده اند
پشت دری نشستم و تنها گریستم
گنجشکی ام
که پرواز
در یادش نیست
چوب لباسی ام
که از خمیازه ی پالتوها کلافه ام
ساعتی خوابیده ام
درآخرین لحظه های امتحان
خسته ام
خسته تر از
فوق لیسانسی بیکار
که آرزویش بی سوادیست
آری این منم، اما چه سود؟
او که در من بود دیگر نیست، نیست.