متن ناامیدی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات ناامیدی
وقتی از همه ناامید بودم تو امیدم شدی
قلبی که سالها در سینهام بیدلیل میتپید زیباترین دلیلش شدی
روزها گذشتو وقتی تمامِ من شدی
قلبم را با دستهای خودت که آرزویم گرفتنشان بود خاک کردی
غریب ماندم با نوشتههای عاشقانهای که برایت مینوشتم
بعداز تو هرکس که نوشتههایم را میخوانَد...
بدترین بلایی که آدمی می تواند بر سر خودش بیاورد ناامیدی ست، لذت نبردن از لحظه های امروز و نگرانی برای فرداهاست، افکارهای خسته ای که همچون کوچه های پرپیچ و خم از هرطرف به بن بست می رسند.
حصارهایی بلند که سال هایی طولانی برچین نشده باقی مانده اند...
خسته از غمهای تکراریم، صبری برسان.
ما زاده ی دردیم
ارامش سرابی بیش نیست
مهربان وساده بودم ساختم با هر کسی
حیف دنیا با تمام خوبی ام با من نساخت
باورِ مجبورم!
هر قدر هم که ابر بپرورانی
گوشهی گمشدهی آسمان، پیداست
با تکان دادنِ فصلها
بیدار نمیشود زندگی
با شوکهای «طاقت بیاور، طاقت بیاور»
قلبِ غمگین
از درد
بر نمیگردد
چشمبندت را بردار!
آسمان،
همه جا یک رنگ نیست...
چه فایده ای دارد
نگران من باشی، ولی از من دفاع نکنی؟
خیلی دوستم داشته باشی، اما من را نفهمی؟
جای خالیم را حس کنی، اما سراغم را نگیری؟
چه فایده ای دارد
در میان دارایی های تو باشم اما مهم ترینشان نباشم.
•
بیمنظره...
مثل گلدان بدون گل روی میز،
استکان بدون چای کنار سماور،
ساعتی که عقربه ندارد
و دری فاقد دستگیره؛
هرجا و هرچیز را نگاه میکنم پر است از بلااستفاده بودن؛
لبریز از نقص؛
تهی از حیات.
مثل من بدون تو،
که به هیچ کار نمیآید.
جیک جیک نکن!
کسی نمیشنود
کسی کاری ندارد از کجا و به کجا
کسی نمیپرسد چرا اینجا؟
جیک جیک نکن عزیز دلم!
کسی زیر بالِ یک اُفتاده را نمیگیرد
همه اُفتادهاند!!
حتی منی که ایستاده
با تو سخن میگویم،
خاطرهی یک درختم
- یک سایه -
که دیوارِ حیاطِ زندان...
پنجه در پنجهی هم
خالی
اُفتادگی آموختیم
در درّهی روزمرگی
ماه،
بیرونِ آسمانِ ما
-پلنگانِ نابینا-
بود...
بگذار سکوت آیین من باشد
در جایی که ذهن در
اندیشۀ قضاوت کور میشود
بگذار خودخواهی آیین من باشد
در جاییکه گلدان نازک عشق شکسته میشود
بگذار لبخند، رقص و آواز آیین من باشد
در جاییکه ناامیدی و بی فرجامی
ستوده میشود
بگذار صداقت آیین من باشد
در جاییکه پرچم...
می گفت من آمده ام آرام جانت باشم
آرام جانم نشد هیچ دشمن جانم شد
در پس تک تک حرفایت غم و اندوه است اما در پس خیالت بی خیالی
برای من سخن از محبت میکنی اما از تو جز بی محبتی چیزی نیست
زیبایی ات برایم اهمیتی ندارد وقتی زیبایی دلت را به کسی دیگر داده ای
دیگر عشقت برایم کم رنگ شده گویی...