خرسند بود به سردخانه که می بردیمش از خانه ی سردمان دیگر نمی لرزید در دهان نیمه بازش ته مانده ی فریادی می درخشید و هنوز سوختگی سینه اش را پنهان می کرد پدرم مرده بود