تو میایی میدانم ، آری روزی را میگویم که میایی و قصد ماندن داری و چشمانم را آرزو میکنی میایی میدانم، میدانم که آن روز دیگر چشم انتظار تو نیستم و از همه جا بی خبر رفته ام سوی خویش ،میمانی به این خیال که شاید برگردم ،اما نمیدانی که...
با اینکه رفته ای... هنوز هم با خود کلنجار میروم که چگونه دلبری کنم که دلباخته ام شوی؟!