جمعه , ۱۲ خرداد ۱۴۰۲
تلخماما،تُو که فرهاد شوی؛شیرینممطمئن باش که حتما؛به دلت میشینم...
زن که باشی ...دوست داری ساعت ها برایش از عشق فلسفه ببافی تا یک لحظه لبخندش را ببینی .می توانی تمام دردها را تحمل کنی و تنهایی به دوش بکشی ،اگر درمانش آغوش معشوقه ات باشد .ساعت ها با حرف هایش کلنجار میروی ، ذهنت جنگی میشود با هزاران سرباز تنفر ...اما با یک نگاهش ، لبخندش ، صدایش همه چیز رافراموش می کنی .زن که باشی ...تمام راه های دلبری کردن را بلدی اما فقط برای یک نفر ..هدی احمدی...
ناز چشم تو با یک وجب دلبری اشروی اغواگر تو با یک وجب روشنی اش همه گویند که او ناز ندارد، ای وای اما من قفل شدم روی لب صورتی اشکوثرنجفی(چشمه)...
زلف فر تو با یک وجب دلبری اش دل را بی تاب و حال را پریشان می کنددلبر مو فرفری ، روزت مبارک👩🏻🦱👀🫀کوثرنجفی(چشمه)...
جادوانه می خوانمجوانه می زند و من ترانه می خوانمبه شوق عطر گلی نوبرانه می خوانمبرای آن که بگیرم سراغی از جاناندوباره با دل و جان عاشقانه می خوانممقیم جنگل و باران و سبزه زارانمشکوه برگ و بری دانه دانه می خوانمبگو به این شب دیجور لعنتی از مندر اشتیاق سحر بی بهانه می خوانمشکیب شام شباویز شهر ویرانمبه جای مرغک بی آشیانه می خوانمبه نور اینهمه فانوس آسمان گاهیمسیر چلچله را بی نشانه می خوانمبرای خاطره ی هرچه دلبر...
آئین دلدادگیچنان بی قرار تو هستم که باز، قرار تو دارد دل و دیده امبه شب های بارانی نوبهار، به باران ترین شیوه باریده امیکایک همه کوچه ها شاهدند، پی تو اگر دربدر گشته امفدای سر تو که بین همه، سر سروری را پسندیده امتمام جهانم شدی بی گمان، جهانی به چشم تو سودا نشداز این خوشخیالی رهایم نکنُ خیالی که شوق تو نامیده امبهار آوری، دلستانی، گلی، شکوفاتر از شاخه ی سمبلیبیا دلبری کن که در سینه ام، دلم را به مهر تو پیچیده امغروبی ن...
گلم! جز «تو» نمی خواهم سری را/نمی خواهم، به جز «تو» دلبری را/نباشد حسّ من مانندِ زنبور/که بعد از «تو» بجوید دیگری را/زهرا حکیمی بافقی،کتاب دل گویه های بانوی احساس...
حضرت یار! اجازه ست دچارت بشوم؟دوست دارم همه ی دار و ندارت بشومبعد تنهاییِ یک عمر زمستانِ سیاهرویش عشق شوم،فصل بهارت بشومحضرت جاذبه! مجذوب حیائت شده امتو چه کردی که چنین محو وقارت بشوم؟وارث دلبری از لیلی و شیرین شده ایبه فدای خودت و ایل و تبارت بشومصید دل می کنی و کار خودت را بلدیزن عاشق کش صیاد، شکارت بشوم؟بغلم کشور امنی ست بیا فتحش کنسفت و محکم بغلم کن که حصارت بشومآس دل دارم و دستم پر حکم عشق استوقت آن ا...
دلبری دارم که الحق دیدنی ست! ناز دارد مثل گل بوییدنی ست! چشم هایش هی صدایم می زندغنچه ی لب های سرخش چیدنی ست! قد و بالایش دلم را می برد در نگاهش آسمان بوسیدنی ست! چون پلنگی قصد فتحش کرده امماه از هرجای شب دزدیدنی ست! عاشقم من! عاشقم من! عاشقم! ساده گفتم! ساده اش فهمیدنی ست!◽شاعر: سیامک عشقعلی...
می فروشی ناز و دل ها می بریبین دلبر ها تو چیزِ دیگری! هرچه زیبا دیده بودم هیچ هیچیک سر و گردن از آن ها سرتری! ◽شاعر: سیامک عشقعلی...
من همانم که قرار است دلش را ببری ناز کم کن تو بگو از همه عالم تو سری☺️😜میشود جای بهانه به لبم بوسه زنی در گوشم تو بگی آه عجب گل پسریبهزاد غدیری ، شاعر کاشانی...
روی از من برنگردانمی خواهم کمی دلبری کنمتوفقط اندکی دوستم داشته باشنسرین حسینی...
هم دستی تو با پاییزکافی نبودپای واژه ها را هم باز کردی؟ببین چگونهبا تکلمِ آبی چشمانتدلبری که نه دلربایی می کنی!عاطفه مختاری...
دلبری را بلدم ، ناز کشیدن بلدیگر به سازِ تو برقصم ، تو خریدن بلدی ای که گفتی که تو را عاشقم ای باد صباعشق را دیدن و از عشق شنیدن بلدی -بادصبا...
رفتنت رفتن جان ست کمی حوصله کنآتشی بر دو جهان ست کمی حوصله کنماه بیرون زده گاهی به تماشا بنشینعشق بی پرده عیان ست کمی حوصله کنچشم تو چشمهٔ عشق ست و نگاهت چون رودرود عشق تو روان ست کمی حوصله کنخنده بر روی لبت باز قیامت کردهدلم از عشق نشان ست کمی حوصله کنباورم نیست که من عاشق چشمت شده امعشق هم سرّ نهان ست کمی حوصله کنهر کجا پا بنهی دلبری آغاز شودمهر تو در دل و جان ست کمی حوصله کنارس آرامی...
گفتند شب شده است کار دلبری تمامآن دو چشم فتنه انگیز را کمی خاموش کن!!ارس آرامی...
دختری که موهایش را نمی بافد،چیزی در درون او کم است. ساده از کنار او نگذر.دختر اگر جلوی آینه با موهایش دلبری نکند،از دختر بودنش خسته شده است.دختری که شعر های غمگین می نویسد اما موهای خود را دیر به دیر شانه میکند،دلگیر است.اوج غمگین بودنشان زمانیست که قیچی را در دست میگیرند.دختر های احساسی معمولا موهای بلندی دارند و اگر دل از موهایشان کندند قبل تر از آن دل از احساسشان کندند.دخترم باید با موهایش جلوی آینه دلبری کند و من قند در دلم آب شود....
کاش می گفتم به تو این دل که با خود می بریروزگاری دلبری می کرد و خاطر خواه داشت!...
به دلبری ها یمرنگِ سُرخزدمتا بهچشمانَ ش بیایم......
هرکسی دلداده است دلباخته استچه سخت است که دل بردگان دلبری کردن ندانند...
بهت گفتم چشمات وقتی گریه میکنی چقدر قشنگ میشه؟ "انگار دریا رو ببری کره ی ماه"اما مژه هات ،مثل یک دختر مو پریشون که رفته زیر بارون از موهاش اب میچکه...گریه ات انقدر دل بری بلده... خنده هات میخواد بامن چیکار کنه؟به#قلم_یاس...
عشق یعنی تو و آن لحظه ی بی روسری ات رقص گیسوی به هم ریخته و دلبری ات...
رو به رویم می نشینی دلبری ها میکنیبوسه می خواهم چرا این پا و آن پا می کنی...
با اینکه رفته ای...هنوز هم با خود کلنجار میرومکه چگونه دلبری کنم که دلباخته ام شوی؟!...
میگم دلبر؟میگه: من دلبری بلد نیستم..میگم پس این دلِ من خودش راه افتاد اومد دنبالت؟ یا من ولخرج بودم دلمو ساده از کف دادم؟دِ نیگاهمین الان نیگانیگااا آخه... بعد میگی من دلبر نیستمخو همین نِگاتهمین نگاهِ الانتمگه میشه جون نداد براش؟!حالا من خسیسم دل دادم ببریوگرنه که به ولله اون نیگات بیشتر ازینا هم میطلبه......
چه دلبری که ندانی طریق دلداری؟...
چه کنم؟بی درد و بلای تو دوا را چه کنمناز تو و دلبری بلا را چه کنموقتیکه جهان به عشق تو می گرددحال خوش لحظه دعا را چه کنمگیرم که فراموش تو شد خاطره ایشیدائی جان مبتلا را چه کنمبیمار تو بودنم مگر کافی نیست!بی قند لبت حرف شفا را چه کنمآبادی من خرابی از شوق تو بودآوار توام صحن و سرا را چه کنمتا پا به سر شانه ی من نگداریتاوان امانت خدا را چه کنم دربند تو بهتر از هزار ازادی استاز شهر تو این همه صفا را چه کنم...
دلبری با دلبری دل ازکفم دزدید رفت! هرچه ناله کردم از دل سنگدل نشنید ورفت گفتمش ای دلربا دلبر ز دل بردن چه سود!! از ته دل برمن دیوانه دل خندید رفت...
عادلانه نیست اینکه پاییز باشد وجای تو خالی باشد،داشتیم پائیز جان؟تو باشی و این همه دلبری هایتو یار نباشد؟...
لحن شیرینِ بیانش را با نجوایی کودکانه دوچندان زیبا میکرد و من چگونه بگریزم از وابستگی تیر تیز دلبری هایش ...
دختر که باشی از ابتدای تولد خوب یاد میگیری که چطور دلبری کنی و بزرگتر که شوی با عشق زندگی کردن را می آموزی...دختر که باشی دچار میشوی به مهربانی و محبتدختر بودن یعنی بلد بودن عشق!دختر که باشی عاشقی و عاشق که باشی می توانی با بوسه و آغوشی خستگی را از تن پدر بگیری و با خنده و دلگرمی همدم مادرت شوی...دختر بودن یعنی تو باشی و دنیای رنگارنگ و رویایی که برای خودت با عروسک هایت ساختی!یعنی تو باشی و موهای بلند و پرسه هایت در خاطره های نه چندان ...
به سیمایِ پُر از مهرت هزاران شور و شَر دارینمی دانم خودت آیا از این نکته خبر داریدرون کوچه می آیی هزاران چشم دنبالتبرایِ دلبری هایت تو خود صدها هنر داریبه هنگامی که می خندی زِ شوقت شهر می خنددکه لبخندی به شیرینی چنان قند و شکر داریبه هر در می زنم جانا که تا شاید به چشم آیماگرچه خوب می دانم برایم درد سَر داریرقیبان گرچه می دانم درون شهر بسیارندولیکن عشق رویایی به قلب یک نفر داری...
نشستن در کنارت زیر باران تر شدن داردچقدر این عشق در ما وسعت باور شدن داردغزل از چشم هایت ناگهان سرچشمه می گیردولی در دست هایت حس و حالِ سر شدن داردبه حدی دلبری را خوب می دانی که حتا گلبه زیر کفش هایت حسرت پرپر شدن داردبه دنیا هم که شد این بار بازی را نمی بازیمنترس! هرچند او احساس زورآور شدن داردهمیشه مشکلت یک روز آسان می شود گفتیچه وقت این می شودهای تو کوشش در شدن دارداگرچه چشم هایت اوج زیبایی ست با آن همچه خوب این...
خسته از مزون برگشتم خونع،سریع ی دوش گرفتم و پیراهن کوتاه لیمویی رو تنم کردم و موهامو آزاد دورم رهاکردم تا خشک بشن...برا عکسش بوسه ای فرستادم و راهی آشپزخونه شدم ..مواد کتلت آماده بود چایی دم کردم و براش پیام فرستادم\ماهت دلتنگتع :)\باز برگشتم تو اتاق صندلای سفیدمو پا کردم و رژ قرمز رو کشیدم ب لبام و چشمکی برا خودم تواینه زدم ودراز کشیدم روتخت ک کمی استراحت کنم ..نمیدونم چطور شد ک خوابم برد،با صدایی ک درگوشم نجوا میکرد؛کوالای من ،باز نمیکنی چشای...
با چشم مشکی و لبخند دلفریب و موی فرفریحقا که از شاعرانه های حضرت حافظ فراتریسال ها برای تو عاشقانه ی ناب خواهد نوشت...یک شب گذر کنی اگر از خیال شاعریبه رسم عاشقی آمدم غزلی تازه دم کنمافسوس که قافیه ها عاجزند از وصف چون تو دلبریچشمان تو ارتش هیتلر است و دلم لهستان بی دفاععالم ندیده جنگی بدین نابرابری!کشته های بی شمار می دهد زلف پر خمتچگونه مجازی به حمل اسلحه در زیر روسری؟ای کاش که لحظه ی خلقت خدا تو را نشان می داد......
بهار که باشد و تو،بذر دلبری هایم جوانه میزند.شکوفه میشومو در سلول به سلول تنت می رویم.تو زاده شده ای تاوفور عطر دوست داشتنت؛بهار را بهاری تر کند....
رها کردی دوباره روسری راگرفتی راه و رسم دلبری رابه کوچه آمدی بازاریانشنمی دادند جواب مُشتری را...
صبح آمدهتا دلبری آغاز کنیتا پنجره روی باغ گلباز کنیدم کرده ام عاشقانهیک قوری شعرمن چای بریزمبلدی ناز کنی؟...
هربار می آمد عطر نارنج های شیراز را در خانه پخش میکرد بهار باید دلبری را از او یاد می گرفتنویسنده:کتایون آتاکیشی زاده...
چند قطره ای از ته مانده ی عطر مورد علاقه اش در هوا اسپری کردم.تلخی خاطرات زیر زبانم مزه کردند ومن ناخودآگاه تمام روشنایی خانه را گرفتم.چراغ مطالعه ی کم سو را روشن کردم وآلبوم عکس هایمان را باز کردم.تک به تک ورق میزدم وهر صفحه را خیسِ از اشک تحویل صفحه ی قبلی میدادم.تکه های قلب شکسته ام لا به لای صفحات جا می ماند ومن بدون خداحافظی آن ها را ترک میکردم.چیزی به پایان نمانده بود،تکه های آخر بود!دلم برای موهای ریخته شده روی صورتش ...
برای دلبری قطعاً سپاهی تازه میخواهدکه دل بردن از او هربار راهی تازه میخواهدخسارت دیده از آن عشق طوفانی چه ها دارد؟!که چون طفل یتیمی او، پناهی تازه می خواهد!به بار آورده افکارش هیاهوهای بسیاریبرای خطّ زدن بر آن، سیاهی تازه می خواهدزلیخایی که دارد در درونش خوب می داندکه یوسف خواستن گاهی گناهی تازه میخواهدبه شیرینی که داغی تلخ و سنگین بر جگر داردبگو فرهاد مشتاقت نگاهی تازه میخواهدتهی از هرچه میخواهد،تهی از دوستت دارم...
درست چند ساعت دیگر......عطرت می نشیندروی بال های پروانه روی دامن گلدار دخترکیکه با شوق؛شمع های تولدش را فوت می کند!یا شاید روی دست های زنیکه با عشقموهای خرمایی رنگفرزندش را بافته!چند ساعت دیگریک زن میانسال،پنجره را باز می کندو به یاد خاطرات شیرینی کهکه با عشقش داشتهلبخند می زند!اردیبهشت جان!تمام شیرین و فرهاد های شهردیوانه ات هستند!حتی من و بهار نارنج هامست عطر تو هستیم!گل های یاس دنبال بهانه می گردند...
دکمه ی پیراهنت باز است، دلبرتر نباش!آستین پایین بیاور، سِرتق و خودسر نباش!در نگاهت لات و عُزی، در دلت داری هُبَل!بت بساز از هیکلت، اما، دگر، آزر نباش!هی نمایش می دهی آن، هیکلِ پُر تاب راسیکسپک هایت بپوشان. جانِ من، دلبر نباش!بوسه ات مستم کند، مثلِ شراب خانگیحکمِ مستی، حد بُوَد، این قدر، سُکرآور نباش!تن نچسبان بر تنم! اسلام می لرزد! بفهم!گر مسلمان نیستی، پس لااقل، کافر نباش!دکمه ی شعرم پریده. شعر من عریان شدهدلبری ک...
نشستن در کنارت زیر باران تر شدن دارد چقدر این عشق در ما وسعت باور شدن داردغزل از چشم هایت ناگهان سرچشمه می گیردولی در دست هایت حس و حالِ سر شدن داردبه حدی دلبری را خوب می دانی که حتا گلبه زیر کفش هایت حسرت پرپر شدن داردبه دنیا هم که شد این بار بازی را نمی بازیم نترس! هرچند او احساس زورآور شدن داردهمیشه مشکلت یک روز آسان می شود گفتیچه وقت این می شودهای تو کوشش در شدن دارداگرچه چشم هایت اوج زیبایی ست با آن هم چه خوب ...
لحن شیرینِ بیانش را با نجوایی کودکانه، دوچندان زیبا میکرد و من چگونه بگریزم از وابستگی تیر تیز دلبری هایش ...
میخواهم ماهی تنک عیدهفت سین امسالت باشمبرایت لباس قرمزم را بپوشم ومیان اب برایت دلبری کنمو توهی هوایم را داشته باشیتا مبادا نفس کم بیاورم وجان دهم میان هفت سین عید امسالت.....
مزرعه رویاهای منبه اندازه تختخوابدونفره ایستکه هر شب تودر آن دلبری میکنیو از نوبرانه هایبهار آغوشتمرا به تاراجشاه توت لبهایتدعوت میکنی......
میشود دریا شوی من غرق جریانت شومیاکه همچون قایقی درتحت فرمانت شومموج موهایت کشاند تا به مقصدهای دورمحو زیباییه آبی های چشمانت شومدر تلاطمهای طوفانیه اقیانوس عشقبند امیدی به خوبیها و احسانت شوممیل بودن در هوایت آنچنان سازد مرادوست دارم روز وشب درحصر و زندانت شومدلبری کردی چه حاجت باشد این نازت کنوندل گشا برمن که عمری جان وجانانت شومعاشقت گشتم دراین آشفته حالی ها بدانقصد کردم تا ابد کسری و جبرانت شومدست ازاین دنیا کشیدم تابه...
همه ی زنان دنبال یک پناهگاهند، آغوش مردی که دوستش دارند یا خانه ی مردی که دوستش ندارند و پیراهن دلتنگی شان را آویزان، زیر آفتابی که پیراهن تو را هم خشک می کند. آغوش هر زن زیبایی، امن ترین جای دنیاست برای مردانی که تازه از جنگ برگشته اند و تنهایی شان را با ته مانده های سیگار زنی زیبا دور می ریزند، اما همه ی زنان هنگام تنهایی شان، به چیزهای ساده و معمولی پناه می برند، به آینه ی کوچک شان، شانه ی چوبیشان و هر روز موهایشان را شانه می کشند، به یاد مردی...