همه چیز قابل انکار است مگر که دوستش داریم......
جزیرهای است عشق تو، که خیال را به آن دسترس نیست، خوابی است ناگفتنی، تعبیرناکردنی ... به راستی، عشق تو چیست؟
دوستت دارم و نگرانم روزی بگذرد که تو تن زندگی ام را نلرزانی و در شعر من انقلابی بر پا نکنی و واژگانم را به آتش نکشی دوستت دارم و هراسانم دقایقی بگذرند، که بر حریر دستانت دست نکشم و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم و در مهتاب شناور نشوم...
بدون زن مردانگی مرد شایعه ای بیش نیست ...!
عشق تو،به من غمگین شدن را یاد داد... و من ، سالهاست که محتاجم، محتاج زنی که مرا غمگین کند، زنی که روی شانه هایش گریه کنم مثل یک گنجشک... زنی که اجزای مرا مثل تکه های بلور شکسته جمع کند...
محبوبم اگر روزی از تو درباره من پرسیدند ؛ زیاد فکر نکن ! مغرور به ایشان بگو : دوستم دارد ... بسیار دوستم دارد ...!