شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
تو آن بوسه یِ عاشقانه ای بر پیشانی ام،تو آن پیراهنی تنگ چسبیده به آغوشم تو آن رژِ سرخی بر رویِ لبهایمتو آن نفسی در جانم، تو آن تپشی در قلبم، که با عاشقانه هایت هر روز مثلِ خدایم جهانم را به رنگِ تازه ای جان می بخشی......
نفسی همدم ما شو که نداریم کسی...
تو همان عطرگل یاس و نسیم سحریکه اگر صبح نباشی نفسی در من نیست ...! ️️️...
امروز بیش از هر وقت دیگر زندهامو نفسی که خون مرا تازه میکند تویی !...
هر چیزی آخری دارد️آخر آرزویم با بودن اسٺ...
نفسی / می روی برگرد...
این زندگی غمزده غیر از قفسی نیستتنها نفسی هست ولی هم نفسی نیست...