متن خون
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خون
زبانِ زنده ی من خون ست
هدف بگیر و بزن حرفی
که در تفنگ نمی گنجد
سپس به رسمِ ادب، دَرجا
بِکِش دو ابرِ فراموشی
به رویِ تخته ی بارانی
«آرمان پرناک»
اگر که لهجه ی غم دارم،
گلوله توی تنم دارم،
بساطِ خون و قلم دارم،
ببین که خوابِ کفن دیده!
«آرمان پرناک»
خیابان ها را،
با گل سرخ کنیم.
نه با خون.
شعر: بکر علی
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
آنچه در تنم می چرخد
خون نیست
گلوله ای ست
بی قرار
که هر جا فرصت کند
عصب می کُشد!
«آرمان پرناک»
همه چیز
واقعی بود
حتی موشک کاغذی
حتی تخته سیاه
که پیشانی ما بود و
کلاس درس
اتاقِ تانکی سوخته...
ما الفبای واقعی زندگی را
با خونمان یاد گرفتیم!
«آرمان پرناک»
امروز
که به خود می نگری،
نه نامت
نه سن و سالت را می دانی
و تنها بخشِ معلومِ هویت ات،
خونی است که پیوسته
از تنت
بیرون
می ریزد ...
«آرمان پرناک»
اکثر ما آدما حاضریم دنیا را به خاک و خون بکشیم ، اما حاضر نیستیم یک فکر و یا عقیده ی نادرست و مخرب را از مغزمان بیرون بکشیم .
غرق خون شد
غزه
اما تسلیم کفتارها نشد
چندیست زمین ، بی نهایت تنهاست
دل مردگی از نگاهِ سبزش پیداست
خون می چکد از دماغهٔ هر قله
انگار فشارِ خونِ دنیا بالاست
بهزاد غدیری
ولی بنظرم وقتشه که برات بنویسم:
همه ی وجودم از دلتنگی داره از هم میپاشه ..
توی رگ هام به جای خون دلتنگی در جریانه :) ..🌧🌊
گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست....
عشق یعنی دل پریشان است و پیر
عشق یعنی غصه خوردن سیر سیر
عشق یعنی احتیاجِ یارِ غار
عشق یعنی ضعف و سستی پیش یار
عشق یعنی مست چشمانش شوی
عاشق و رسوای زُلفانَش شوی
عشق یعنی خون باشد در رَگَت
عشق یعنی روح باشد در تَنَت
عشق یعنی زندگی...
مسیر این روزهای زندگیم
زیادی شبیه ذوزنقه شده
فقط پر گیر و گوشه ش
به هر طرفش نگاه میکنم
یکی از گوشه هاش میخوره تو تن و بدنم
همه جای زندگیم بوی خون گرفته
یه خونریزی داخلی تو یه جسم زخمی با یه مسیر ذونقه ای شکل و آمبولانسی که...
𖣘•❦︎ سهم من از
تو مشک خونی بود:)
نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)
𖣘💔❦︎ حسین خواست از رقیه
بپرسه: یادته رنگ چشمای
عباس چه رنگی بود؟! آخه
من... فقط خون دیدم:))))
نویسنده: ریحانه غلامی (banafffsh)
خون را بر برف دید
چه جای گریه
کودکی که بره ها را دوست می داری؟
زمستان
سُرسُره می سازد
گوسفند از گلوی گرگ
پایین می رود
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
باید جوری فریاد دوستت دارم سر داد
که مزه خون را در گلو حس کرد
باید فهمید حتی گفتن آن جمله تاوان دارد
چه برسد پای آن ماندن!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
خون در رگ هایم برای گفتن
《 بمان 》
چنان حرکت میکنند ک اگر خراشی کوچک روی پوستم ایجاد شود تمام خون داخل رگ هایم همچون فواره به بیرون میپاچد...
اشک خون می بارد ابر
وقتی عُریان میسازد با شرم
نبضِ بحران زده شهر را
رُژ می شود مُشتی بر لب هات وُ
به همبستریِ خیابان می اُفتی
تنِ تو وُ آغوشِ آسفالت وُ
خونِ زفاف...
شعر : حادیسام درویشی
مثل یک لیوانِ ترک خورده با تنِ سرد
دیدمت باز وُ
پُر شدم از داغیِ خون اَشک...
حادیسام درویشی