انزجار از خیالمان دور است طالعِ هردوتایمان جور است "بِسْمِ رَبِ عَیونِکَ حُبۍ" چشم تو مثݪِ صبحِ پر نور است [من سراپا توام،،، سراپا عشق... تو سراپا منی،، سراپا من ابتدا با من ،،، انتها با من تن به تن ، ما همیم و ما ازهم که تویۍ راه طۍ...
من که سر داده ی توام ،،، اما سر تو روی شانه اش بود و شکل پیچک تنیده بودیدو من به خود شکل مار پیچیدم منکه خود را گزیده ام انگار.. برشی از شعر