بی گمان لحظه ی خلق تو خدا عاشق بود صرف شد پای تو انگار تمام هنرش
بی گمان سخت ترین حادثه مرگ است ولی می شود مرگ در آغوش تو آسان باشد
هر که شد بی سر و سامان کسی شاعر شد شاعری عاقبت بی سر و سامانی هاست!!
ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺷﺎﻋﺮ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ، ﻓﻘﻂ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﻣﻮﯼ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺑﺎﺩ ﭘﺮﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
و عشق قافیه اش گرچه مشکل است اما خدا اگر که بخواهد ردیف خواهد شد...!!
ای که پیوسته لبت غرق گل افشانی هاست صحبت از موی تو آغاز پریشانی هاست هرکه آمد غزلی از خم ابروی تو خواند گویی ابروی تو موضوع غزلخوانی هاست اینکه با عشق تو یک روز به چاه افتادند نقطه ی مشترک قصه ی زندانی هاست تا تویی معرکه گردان جنون...
ﺩﺭ ﺩﻟﻢ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﻣﺮﮒ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ ﮐﺎﺵ ﻫﺮ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺧﺒﺮﺵ