بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی شادش چو نمی خواهی غمگین تر ازین بادا
دل فدای تو چون تویی دلبر جان نثار تو چون تویی جانان
چه گویمت که دلم از جدائیت چون است دلم جدا ز تو دل نیست قطرهٔ خون است
هر شبم وعده دهی کایم و من در سرِ راهت تا سحر چشم به ره مانم و دانم که نیایی