پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
امروز مدام به یاد تو بودم.و این کار چنان جذاب بود؛که تصمیم گرفته امفردا هم تمام روز همین کار را بکنم......
دوستت دارمچنان با احتیاط مثلِ شایدچنان باورنکردنی مثلِ آریچنان طولانی مثلِ تا چه پیش آید...
پیشترها فقط چشم هایت را دوست داشتمحالا چین و چروک های کنارشان را هممانند واژه ای قدیمیکه بیشتر از واژه ای جدید ، همدردی می کند......
همه چیزقبلا بارها اتفاق افتاده استدر این واقعیتِ دستِ دومتنها عشق استکه سرانجام می تواند بگوید:«ببین!می توانم همه چیز رامثل روز اولتر و تازه کنم.»...