امروز مدام به یاد تو بودم. و این کار چنان جذاب بود؛ که تصمیم گرفته ام فردا هم تمام روز همین کار را بکنم...
دوستت دارم چنان با احتیاط مثلِ شاید چنان باورنکردنی مثلِ آری چنان طولانی مثلِ تا چه پیش آید
پیشترها فقط چشم هایت را دوست داشتم حالا چین و چروک های کنارشان را هم مانند واژه ای قدیمی که بیشتر از واژه ای جدید ، همدردی می کند...
همه چیز قبلا بارها اتفاق افتاده است در این واقعیتِ دستِ دوم تنها عشق است که سرانجام می تواند بگوید: «ببین! می توانم همه چیز را مثل روز اول تر و تازه کنم.»