هزارو یکشبِ قصه ز دنیایی خزان دارم ازعشق وعاشقی جانا هراسی بیکران دارم چه می دانی که دل خونین ز جور روزگاران است بجای رخت خوشبختی همی، اتش به جان دارم برو ای مهربان پیشه رها کن دل ز مهر من که من جای محبت در دلم اتشفشان دارم... من...