پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
هزارو یکشبِ قصهز دنیایی خزان دارمازعشق وعاشقی جاناهراسی بیکران دارمچه می دانی که دل خونینز جور روزگاران استبجای رخت خوشبختیهمی، اتش به جان دارمبرو ای مهربان پیشهرها کن دل ز مهر منکه من جای محبت در دلماتشفشان دارم...من ان قوی پریشانمکه تنها گوشه ی دریانه دیگر شوق فردایینه فکر آشیان دارمبه عشق راستین توعزیزم ذره ای شک نیستولی من میل بی انکارِ جام شوکران دارم شهرزادشیرازی( چه دلتنگم)...
قو موجود عجیبیهاز این جهت که جمعی زندگی میکنه و میگن یکی از معدود موجوداتیه که زمان مرگش رو می فهمهو هنگام مردن ازگله ی قوها جدا میشه و میره یه جایی تنها می میرهخیلی با شکوهه ایننکته ی دیگر اینه که میگن قوموجودیست که یک بار در عمرش جفت انتخاب می کنهاگر انسانی نگاه کنیم،یک عشق داره در طول زندگیش و نکته ی جالب تر اینه که قو در دیدار با جفتش برای اولین بار شاید تنها بار آواز میخونه قو صدا نداره یک بار صدای قو شنیده میشه به تعبیری...