اصلا مگر میشود تو بیایی و من سکوت کنم مگر می توان بی تفاوت بود ای بغض نشسته بر گلوی قرن ای پادشاه درد ای هرچه باتو برگ و بار بریزیم تمام نمی شود این رخت سرخ و زرد بگذار بگویم اگرچه خاطرت که هست بعد از تو کوچ کرد...