تا نگاه خزان ،
به جنگل ریخت
غنچه خندید
و باغ پر پر شد .
حجت اله حبیبی...
غنچه لرزید ،
باغ پرپر شد
تا نگاه خزان
به کوه افتاد.
حجت اله حبیبی...
خزان بر دفتر شعرم خزیده
لب خندان من را غم خریده
صدای ضربه های تیشه ی شب
به باغ سبز ایمانم رسیده...
حکایت دل ما را
خزان
به گریه نوشت
به چشمه های ترک خورده
برگ های پژمرده...
حجت اله حبیبی...