. شهریاری که شده قطعه حصیری کفنش این حسبن است که آفاق شده سینه زنش داغ او بر جگر تشنه ی صحرا باقی ست تا سماوات و زمینند به حزن و محنش هفت گردون به لبش زمزمه و شور و نواست از تب غم زده ی داغ عقیق دهنش آی...
بی دست کربلا دست مرا بگیر...
داغ اکبر رمق از زانوی من برد ولی بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است