پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
به حکمِ امر لایزال، پیمبری؛ مباهلهچو نور طلعتِ خدا، منوری؛ مباهلهبه اوجِ فضل می رسد مقام کبریائیتجلال خلقتِ عظیمِ حیدری، مباهلهبه پنج وجود صاحب کرامتِ غدیر قسمامام و هادی و ولی و رهبری؛ مباهلهبه تیغِ آب دیدهٔ نگاهِ تیزِ منطقتکه با طنینِ حیدری برابری ؛ مباهلهبلندی مقامِ تو ، فضائل علی شدهبرای طبعِ شعرِ من، چو شکّری؛ مباهلهنفس بگیر... جنگِ نرم، میان رزمِ اعتقادسپاه بی سلاح را ، تو لشکری ؛ مباهلهتجسم شعاعِ نور، ص...
باز هم شعری دگر در وصف عشق یک زمستان ، عشق بازی تا دمشقفاطمه ، چون بدر زیبا در جهان جان ما را می برد هفت آسمانچون که زینب پا در این دنیا نهادپایه ی ظلم و ستم ، از پا فتادروز میلادش که فخر عالم استبر تمام درد عالم ، مرهم استزینب آن بانوی پاک عشق و دینهر زمان آرامشی بر مؤمنینفاطمه چون گوهر پیغمبر استاو درون یک نظر ، پیغمبر استزین سبب شد روز مادر، مهربانمادرم ، صد بوسه بر دستانتانحضرت مادر ، تویی دلبر ترین...
کاش طفلت را سوی نامردان نمیبردی حسینبا سه شعبه حرمله ترسم که سیرابش کندباز گردانش به خیمه مادرش دلواپس استشاید امشب لحظه ی بر دامنش خوابش کندبانوی کاشانی اعظم کلیابی...
ماه محرم تکیه تا آماده می شد شور و شعوری در دل من زاده می شدنامت که می بردم دلم آرام میگشتبا بیرق سرخت مرادم داده می شدخانه سراپا تکیه بود و مادر منآماده با چادر سیاهی ساده می شدچادر سیاهی که برایم دوخت انروز گاهی برای این دلم سجاده می شدتا روضه خوان از کربلایت روضه میخوانداین قلب من هم زائر آن جاده می شدای کاش من هم زائر کوی تو باشم آن زائری که محو تو دلداده می شددر بحر طوفان ...
باید آن روز آسمان یکباره باران می گرفتغنچه ی نشکفته ی باغ دلت جان می گرفت تیر بیداد ستم تا حنجر اصغر شکافتکاش کار این جهان یکباره پایان می گرفتکاش آتش شرم میکرد از خیام اهل بیتتا تب و تاب دل سجاد درمان میگرفتکاش یا آتش نمی افروخت بر اهل حرم ( دامان طفل)یا فلک انگشتی از حیرت به دندان می گرفتکاشکی خار مغیلان در دل صحرا نبودوقتی آن دردانه ات راه بیابان می گرفت خواهر ت بی تاب و طاقت شد در آن ساعت ک...
. شهریاری که شده قطعه حصیری کفنشاین حسبن است که آفاق شده سینه زنشداغ او بر جگر تشنه ی صحرا باقی ستتا سماوات و زمینند به حزن و محنش هفت گردون به لبش زمزمه و شور و نواستاز تب غم زده ی داغ عقیق دهنشآی ای گریه سرایان بسرایید غزل از سر نیزه سوار و بدن بی کفنشبگذریم اینکه سرش تشنه بریدند ولیاسبها از چه دواندند به روی بدنش اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
خط پایانی این مرثیه( در سوگ فاطمه زهرا ع)چه کنم بعد تو این بی سروسامانی رادرد تنهایی و شب های پریشانی راماه من وقت غروب تو و اوضاع سکوتسر کنم بی تو چسان عمر گران جانی راهر سحر عطر تو از پنجره ها می پیچدتا مصفا کند این خلسه ی یزدانی راکاش میشد که به سبابه اسرار نشانخود هویدا بکنی سلسله گردانی راخطبه از نام فدک آوری و تازه کنیبار دیگر به همه حیله سفیانی رابنِشین تا خط پایانی این مرثیه تابه تماشا بکشم واژه ی مید...
خوب می دانم که آن روز عطش با تو چه کرد زین سبب رودی جاری از اشک چشم برایت آورده ام و قلبی پر ز درد از داغ جدایی...از قصه ی پر درد شب های ویرانه ی شام مپرس که جز اندوه خزان نو بهارت حرف تازه ای ندارم.......
لب این حوض مینشینمچنگ ابی بر میدارمو به آن زل میزنموقتی بهانهای ندارمبرای سرودنت...
خدا کند که بهار رسیدنش برسدشب تولّد چشمان روشنش برسدچو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روزبه این امید که دستم به دامنش برسدهزار دست، پر از خواهش اند و گوش به زنگکه آن انارترین، روز چیدنش برسدچه سالها که در این دشت منتظر ماندمکه دست خالی شوقم به خرمنش برسدبر این مشام و بر این جان، چه میشود؟ یا رب!نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسدخدای من! دل چشم انتظار من تا چندبه دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟...
بگذار که این باغ درش گم شده باشدگلهای ترش برگ و برش گم شده باشدجز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغگر قاصدک نامه برش گم شده باشدباغ شب من کاش درش بسته بماندای کاش کلید سحرش گم شده باشدبی اختر و ماه است دلم مثل کسی کهصندوقچه سیم و زرش گم شده باشدشب تیره و تار است و بلا دیده و خاموشانگار که قرص قمرش گم شده باشدچاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگخواب پدری که پسرش گم شده باشدآن روز تو ر...
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نینخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ریسری که بود دمادم به روی دوشِ نبیسری که بر سرِ نی شد به جرم حقطلبیسرت شریفترین سجدهگاهِ باران استسرت امانتِ سنگینِ روزگاران استمنم مسافر بیزاد و برگ و بیتوشهسلامِ من به تو، ای قبلهگاهِ ششگوشهسلام وارث آدم، سلام وارث نورسلام ماه درخشانِ آسمان و تنورسلام تشنهلبِ کشتۀ میانِ دو رودسلام خیمۀ جانت اسیر آتش و دودسلام ما به تو ای پادشاه درویشانچه میکنند ببی...