پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دست من گیر که این غمزده تنها شده استعاشقم باش که دل خانه ی غم ها شده استجان و دل باخته هستم به تمنای لبتنظری کن که دلم عاشق و رسوا شده استشب تنهایی ما را که نباشد سحری لااقل ،شمع شبم باش که یلدا شده استبه تبسم بگشا غنچه ی لب را وبخوانکه گل از شبنم تو باز شکوفا شده استماه من هم نفسم باش که بی نور رختخانه ی پاک دلم معبد بودا شده استچشم خود باز کن وخنده بزن ای همه عشقکه ز گلخند لبت بغض دلم وا شده است...
آرزویت را بر آورده می کندآن خدایی کهآسمان را برای خنداندن گلی می گریاند...