پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خدایا جهان پادشاهی توراست زماخدمت آید خدایی توراست...
خداوندا اگر دیدی کسی غمگین و بیماراستکسی دلتنگ دلداراستدلی باداغ تبداراست کسی تا صبح بیداراستاگر دیدی عزیزی سالها چشمش به راهی مانده و درانتظار مقدم یاراستاگر دیدی که یک مادر همیشه برسر بالین آن فرزندربیماراستودیدی ان پدر هم درپی یک لقمه نان آواره ی جایی به هر کوی و بیابان استاگر دیدی گرفتاری دو دستانش به سوی آسمان مهر تو جاری ودر فکر بهاران استواگر دیدی کسی درکوچه های عشق حیران استو خوابیده کسی بر تخت بیماری صدای ناله ودرد...
دلبری و با نگاهت دلربایی میکنی...در میان کاخ دل فرمانروایی میکنی...قبله گاهم گشته چشمانِ سیاه و مست تو...دین و ایمانم گرفتی و خدایی میکنی......
کشتی به ساحل نمیرسدگر ناخدا ، خیال خدایی کند...
گل باید گرفت در دنیایی را که در آنشیطان بیشتر خدایی میکند ...!...
بسلامتی مادربزرگم که همیشه میگفت:تنهایی فقط برای خداست!کاش می ماندوخدایی ام را می دید ......
به زبان شاعرانه ...به علوم ماورایی ...به چه منطقی بگویم؟! که برای من خدایی ......
آرزویت را بر آورده می کندآن خدایی کهآسمان را برای خنداندن گلی می گریاند...
عجیب است ما خدایی را می خواهیم که فقط به مصلحت ما عالم را بچرخاند...