باز هم این روضه ها اتش به جانم میزند میبرد من را کنار خیمه های سوخته قصه ی این ماجرا از اولش با غصه بود اه دارد دختری چشمی به نیزه دوخته اعظم کلیابی بانوی کاشانی
تو خیمه هنوز من سر لشکرتم بی تاب لب خشک اصغرتم من خواهرتم جای مادرتم