مادر گفتم دانه های سیاه زلفانت را گره زنم به سپیدی بامدادان گفتم چین و چروک پیشانیت را نقش بندم بر کوهساران درخشش دیدگانت را بسازم ستاره ای بر افق ها گفتم سیاهی اش را آسمانی قرار دهم بر ستاره اش لرزش دستانت را بسازم گهواره ای بر نوه هایت...