پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
اگر کسی حتی یک درخت را بزند یا شاخه اش را بشکند، از یک چوب یک جایی از زندگی اش ضربه ای را که به آن درخت زده پس میگیرد . اگر تو بچگی معلمش با ترکه ی درختی تنبیه اش نکند یا صاحب باغی به بهانی دزدیدن سیبهای باغش او را نگیرد زیر چوب ، یک وسیله ی چوبی یک جا طنابش پاره میشود و یا زیرش در میرود و از بالا خودش را پرت میکند پایین تا سر او را بشکند. این یعنی یاد و حافظه ی جهان ./ محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/...
همسایه بالایی ام پیرمرد بود که سالها درد و تنهایی و آوارگی را تحمل کرده بود و حالا تمام کرده بود و بو ی جسدش تمام ساختمان را برداشته بود . فکر می کنم این طوری است که هر کدام از اعمال و حال و هواها و احساسات ما در نهایت تبدیل می شوند به همان چیزی که بودند. به چیزی که قابل رویت باشند . شکل یک درخت ،کوه و شکل یک جسد خونی یا یک آدم دیوانه و بی ذهن و گمشده . این طوری هر کدام از اعمال و افکار و تکه های ما ده ها شکل و زندگی پیدا می کنند چون برای هر کدا...
همه چیز برای او دیگر بی مزه شده بود غم، شادی و درد همه یک مزه گرفته بودند .کامش از بین رفته بود. همه ی مزه ها یک مزه شده بودند و بعد همه ی صداها یک صدا شده بود. یک صدای یکنواخت و تکراری که از دهانهای جورواجور بیرون می آمد. و همه ی بوها که در نهایت یک بو بودند . هر چیزی را که لمس می کرد، چه نرم و چه زبر با بقیه یکجور بود . وروز به روز همه چیز به هم شبیه تر می شد. فهمید دیگر تا زنده است نمی تواند مزه و طعم چیزی را بفهمد و این خودش یکجورهایی خانه ...
می دانی فرق آثار من با بقیه در چیه؟ در این است که در آثار من فرق مرده ها، زنده ها ، اشیا ،رنگها ، تیرگی ، روشنایی و موسیقی و سکوت با هم معلوم نیست. معلوم نیست این کجا شروع می شود و آن تمام می شود. چون اصلاً اینها با هم فرقی ندارند ، همه شان یکی اند . / محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
مرده فروشی الان در تمام دنیا رواج دارد. مرده ها هم مثل چیزهای عتیقه اند هر چی کهنه تر شوند مرغوب تر می شوند و قیمتی تر. / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود...
می گویند اگر آدم بتواند جلو جلو نتیجه ی کارها و فکرهایش را ببیند دیگر خوش بخت است. در صورتی که هرچه ما می بینیم و در اطرافمان هست نتیجه ی اعمالی است که ما هنوز انجام ندادیم و هیچ وقت هم انجام نمی دهیم . اگر زرنگ باشیم می توانیم میان چیزهای تار دوروبرمان تکه های خودمان را بشناسیم . / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود /...