
آبی و سبز
کتاب و فیلم و دیگر هیچ...
اگر رفتار درویش با آن اسب مانند آدمی بود با آدمی دیگر و به این سبب اسب او بعد از مرگش باز به خانقاه برگشته و با دف دراویش می رقصد و آواز می خواند، این خودش همان معنای واقعی برگشت و تجسم حالات ماست. همه چیز جهان به ما...
اگر کسی دنبال چیزی باشد پیدایش میکند. و وقتی پیدایش کرد تازه میفهمد دنبال چی هست و دنبال چی باید بگردد. چون آن چیزی که پیدا کرده چیزی نیست جز خود پیدا کردن . / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/
تمام آدمها و تمام زمانها خود ما هستیم و چیز دیگری وجود ندارد. اعمال و افکار ما قبل از ما بودند و بعد از ما هم هستند. / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/
آدم دیر میفهمد هدف نباید مقصد باشد. چون خود راه هم جزیی از مقصد است. هر تکه اش یک مقصد است. بعضی موقعها حتى فکر میکنم مقصد اصلاً مقصد نیست. مقصد بهانه است. آنچه که اصل و اساس است جاده و راهی است که تو را میرساند به مقصد چون...
مشکل زنها این است که اول تصمیم میگیرند و بعدمیگردند تا دلیلی برایش پیدا کنند. / محمد رضا کاتب /
وقتی بچه به دنیا میآید فقط زبان گریه و خنده را بلد است. برای همین گریه میکند و میخندد که حرف زده باشد. سالها طول میکشد تا آن بچه زبان ما را یاد بگیرد . و وقتی میمیرد باز زبانی را که سالها یاد گرفته، فراموش میکند . او می...
وقتی بچه به دنیا میآید فقط زبان گریه و خنده را بلد است. برای همین گریه میکند و میخندد که حرف زده باشد. سالها طول میکشد تا آن بچه زبان ما را یاد بگیرد . و وقتی میمیرد باز زبانی را که سالها یاد گرفته، فراموش میکند . او می...
معجزه سراغ کسانی می آید که باورش دارند . و مرده ها بیشتر از همه معجزه ها را باور میکنند . واقعیت آدم را بدجوری مأیوس میکند ، انگار ته ته دنیا هیچ چیزی نیست. پس مجبوری به روش خودت بچسبی به چیزهایی که فکر میکنی هستند و باورشان داری...
هر تکه ی ما تو یک زمان میمیرد . خُرد خُرد میمیریم. و این را دیر میفهمیم . برای همین هر عملی از ما یک جسد دارد که ممکن است تا سالها بعد از ما زنده باشد. هر احساسی از ما یک جسد دارد .آدم باید آنقدر باهوش باشد که...
خیلی ها بودند که مردند و بعد دوباره زنده شدند و زندگیشان را روی چیزهایی گذاشتند که خنده دار بوده برای بقیه. آنها مرگ را بی واسطه دیدند و خواستند هر طوری هست زندگی و مرگ و همه چیز را برای خودشان و ما تعریف کنند و بگویند قضیه چی...
فکر کن یک روز صبح چشم باز کنی و ببینی کنار یک دختر زیبا هستی . نمیدانی کجایی و چرا آن جایی . حتی اسم خودت یادت نمی آید. فقط کیفی تو بدنت است که حتی نمیدانی مال چیست و ربط میدهی به آنجا، و به آن دختر زیبا چون...
علت هر چیزی یعنی ربط دادن چیزها آن طور که تو فکر میکنی و بی ربط کردن چیزها آن طور که تو دلت میخواهد. دلیلهای تو عین خودت است. اگر دلیلی نیاوری و چیزها را به هم ربط ندهی، دیگر وجود خارجی نداری. / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم...
او دنبال تکه ای از حال و وضع خودش بود و بعد به جای جواب به جنازه ی خودش رسیده بود یا به یکی از جنازه های ممکن وبه جنازه های شادی و غم و عشق و خشم و زندگی اش. باید انتخاب میکرد کدام را میخواهد . بودن آن...
دنبال آدمهای بیهوش و گمشده و مرده هستم . کسانی که هوش، ایمان و امیدشان را از دست دادند و بی اراده و بی قدرت شدند. اگر تو بتوانی دقیق چهره ی این آدمها را ببینی، میتوانی بین آنها یاد خودت را پیدا کنی .چون هر کدام از آنها نسخه...
در تمام زندگی ما کاری غیر از این نمیکنیم که از چیزهایی دور می شویم ، قهر می کنیم و بی ربط میشویم باهاشان و با چیزهایی آشتی میکنیم و آشنا می شویم و بهشان ربط پیدا میکنیم . بلکه هم هی دست به دست میشویم و کسی و چیزی...
گاهی رد و نتیجه ی بعضی از اعمال ماگم میشود و این باعث حیرانی و گمشدگی ما میشود . نمی دانیم کجا باید برویم و چه کنیم که از این حال خارج شویم . چون نمی دانیم به چه تبدیل شدیم . گاهی اعمال و مبتلای ما تبدیل به یک...
گاهی حادثه ای برای ما پیش می آید و ما تاوان کاری را پس میدهیم که نه انجامش دادیم و نه فکرش را حتی کردیم که بگویم تاوان آن فکر هایمان را داریم پس میدهیم . و این تاوان شاید به خاطر آن است که ما قرار است بعدا ،...
اگر کسی حتی یک درخت را بزند یا شاخه اش را بشکند، از یک چوب یک جایی از زندگی اش ضربه ای را که به آن درخت زده پس میگیرد . اگر تو بچگی معلمش با ترکه ی درختی تنبیه اش نکند یا صاحب باغی به بهانی دزدیدن سیبهای باغش...
یک آدم خیلی طول میکشد بمیرد چون هر تکه اش یک وقتی میمیرد و یک جایی . یکی از تکه های ممکنش در ۲۰ سالگی میمیرد و یکی از افکارش ۴۰ سال بعد سنگ پله ی خانه ای میشود. / محمدرضا کاتب/ رمان چشمهایم آبی بود/
عیب ندارد تو آسمان نه ابری باشد ، نه پرنده ای و نه هیچ چیز دیگری اما نباید خوشحالی کرد دیگر که این قدر دست خالی شدیم . / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود /
شاید بیخود نباشد که ما نمی توانیم ربط خودمان با بعضی از آدمها حوادث مکانها و... پیدا کنیم. اما کشش عجیب و بی دلیلی نسبت به آنها در خودمان حس میکنیم. یکهو عاشق چیزی و کسی و جایی میشویم یا میخواهیم درباره اش فکر کنیم یا حرف بزنیم بی علت...
شاید بیخود نباشد که ما نمی توانیم ربط خودمان با بعضی از آدمها حوادث مکانها و... پیدا کنیم. اما کشش عجیب و بی دلیلی نسبت به آنها در خودمان حس میکنیم. یکهو عاشق چیزی و کسی و جایی میشویم یا میخواهیم درباره اش فکر کنیم. یا حرف بزنیم و.... بی...