پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شاید بیخود نباشد که ما نمی توانیم ربط خودمان با بعضی از آدمها حوادث مکانها و... پیدا کنیم. اما کشش عجیب و بی دلیلی نسبت به آنها در خودمان حس میکنیم. یکهو عاشق چیزی و کسی و جایی میشویم یا میخواهیم درباره اش فکر کنیم یا حرف بزنیم بی علت نیست ،حتماً یک ربطی ما با آنها داریم. اگرچه هیچ وقت دلیل ربطمان به آنها را نفهمیم. حتماً به همین خاطر است که اگر کسی را آن طرف دنیا ببینیم که شاد است و از خوشی مثلاً هنگام تحویل سال می رقصد یا یک کاری میکند که خوشی...
در طول زندگی مان ما ده ها من جسمی می بینیم به خودمان و صدها من روحی . جابه جا در زندگیمان روحمان تغییر می کند و ده ها مرتبه و حالت روحی را پشت سر می گذارد. هر من جسمی و روحی یک بدن دارد که روزی عاقبت می میرد . وما آنها را پشت سر خودمان جا می گذاریم. فکر می کنم به همین دلیل است که می گویند نباید به دیگران بدی کرد و حتی جواب بدیشان را با بدی داد چون آن کسی که به تو بد کرده یکی از زندگی های گذشته ی خودت است. یکی از حالات ممکن و یا اعمال خودت است ک...
در این دنیا هیچ چیزی از بین نمی رود، فقط از شکلی به شکلی و از حالتی به حالت دیگر در می آید . خب پس این همه احساس و فکر و عمل ما چی می شود؟ من فکر می کنم هر چیزی که نظر ما را جلب می کند یا باهاش رابطه برقرار می کنیم ، یک تکه از احساسات و عمل گمشده ی ماست. گاهی مرگ کسی می توانند صدها نفر رابه گریه بیندازد و غمگین کند . این نشان می دهد که هر تکه ای از آن آدم می تواند حالتهای مختلف و ممکن صدها نفر دیگر هم باشند. مثلاً حالتهای مختلف عشق از دست رفته ص...
فکر می کنی تاج محل چیه؟ تاج محل جسد عشق یک مرد به یک زن است. پس می شود گفت هرچه در جهان وجود دارد، در حقیقت جنازه ی یکجور عشق و نفرت است که جا مانده روی زمین. آدمهای باهوش می توانند جنازه های مختلف را تو هر چیزی تشخیص بدهند . وقتی یک مکان یا شیء یا حتی یک جنازه می تواند احساسات و حالتهای مختلف صدها زن و مرد باشد، پس در هر چیزی و جنازه ای هزاران نفر می توانند سهیم باشند و همین سهیم بودن آدمهاست که باعث اتفاقهای عجیب و غریبی می شود که نمی شود حتی ...
فکر می کنی اگر غم و شادی یا عمل و فکری بمیرد تبدیل به چی می شود ، کجا می رود ، به چه شکلی در می آید؟ چون در این دنیا هیچ چیزی از بین نمی رود، فقط از شکلی به شکلی و از حالتی به حالت دیگر در می آید . خب پس این همه احساس و فکر و عمل ما چی می شود؟ من فکر می کنم هر چیزی که نظر ما را جلب می کند یا باهاش رابطه برقرار می کنیم ، یک تکه از احساسات و عمل گمشده ی ماست. گاهی مرگ کسی می توانند صدها نفر رابه گریه بیندازد و غمگین کند . این نشان می دهد که هر تکه...
به آرش پیر که بعدها اسمش شد آرش کمانگیر، گفتند بیاید تا برای پایان دادن به جنگ ایران و کشور همسایه اش ،توران تیری بیندازد و مرز دو کشور را با تیری که می اندازد تعیین کند . هر جا تیر رفت آنجا مرز دو کشور می شد و جنگ برای همیشه دیگر تمام می شد . آرش تیری برداشت و کمان را کشید و کشید و هر چه جان داشت گذاشت توی آن تیر . می خواست تیر را بفرستد تا آن جایی که تو خیالش می توانست بفرستد . و تیر را رها کرد. آن تیر جان آرش بود که ازش دور می شد.او جانش را ...
چون ما دست دراز می کنیم و چیزهایی را بر می داریم فکر می کنیم مال خود ما هستند . نمی شود که آدم هرچه برداشت بگوید مال اوست ، چون توسط او دیده یا فهمیده شدند . فهمیدن که یکجور ربط دادن چیز هاست هیچ وقت باعث نمی شود ما صاحب چیزی بشویم. / محمد رضا کاتب / رمان چشمهایم آبی بود/...
این همه این در و آن در زدم که نپوسم ، آخرش رسیدم به لهیده ی خودم . فکر می کردم چیزی از بیرون آدم را می پوساند. برای همین به دست و پا افتادم تا نپوسم و نگذارم کنه ای زالویی چیزی خودش را به من بچسباند و حسابم را برسد. نمی خواستم مثل یک برکه ی آب یک جا بمانم تا بگندم ، نگو فقط آدم با خودش می پوسد و از بین می رود. شاید تنها چیزی که می تواند آدم را داغان کند خودش است./ محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
زندگی یک مشت جاده ی عجیب و غریب و پر کیف است و یک آدم کله خر که مانده بین این جاده ها حیران . اگر از حیرانی در بیاید دیگر چیزی ندارد . اولین و آخر ین چیزی که دارد همان حیرانی و سرگردانی است. اگر آن را هم ازش بگیرند دیگر خیلی دست خالی می شود/ محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
بعد این همه سال می فهمید زندگی چه اخلاق سگی دارد . می دانست اگر چه نمی داند کجا می رود ولی باز باید برود. این خیلی شانس است آدم بتواند تو همان روزهایی که ازش فرار می کرده باز زندگی کند و این بار بفهمد کیف هر چیز تو خودش است و تو تلخ ترین تکه اش. لذتهای زیادی را چشیده بود و به کشورهای زیادی رفته بود . و حالا می دید که رسیده به اینجا که کاش مثل بقیه بود . زندگی عادی ای داشت و بچه ای سرماخورده با دماغی آویزان و میز صبحانه ای شلوغ و درهم و نگرانی ...
می گفت ماهی ها حافظه شان ۳ ثانیه بیشتر نیست و کل عمرشان ۳ ثانیه ی قبل است و فقط آن طور که تو آن لحظه فکر می کنند زندگی می کنند . فکر می کنم خیلی از دردهایی که آدم می کشد برای این است که نمی خواهد مثل ماهی ها آرام باشد . یک کسی و چیزی تو آدم هست که می گوید ماهی ها الکی خوش و احمق هستند، چون از دردی که می کشند راضی هستند ./ محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
چاره ای برایش نمانده بود باید آنقدر می رفت تا مرگش را پیدا کند . همه ی ما یک جورهایی همین راه را می رویم بی آنکه بفهمیم . آن قدر باید برویم تا تسلیم شویم. بدبختی این جاست که گاهی تسلیم آدم از دور شبیه جنگ به نظر می آید./ محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /...
احمقانه تر ین چیزهای دنیا ، شیرین تر ین چیزهای دنیا هستند . / محمدرضا کاتب / چشمهایم آبی بود /....