مرغِ آوازخوان جلوی پنجره است خطِّ زردی چو موی ابرویش می زند طاق بر دو چشم ِ سیاه دیده های زلال و نافذِ او همه سو می دود چو باد به دشت چندبار، نوک به شیشه می زند، انگار صاحبِ این اتاق در خواب است! می پرد در سکوتِ آبیِ...
در چشم سیاه او جهان بینی بود حتی رژ روی گونه اش چینی بود با این همه ناز و عشوه و فیس و ادا معشوقه ی من معلم دینی بود