متن چشم سیاه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات چشم سیاه
کرده رسوا قلب ما را،
آن سیه چشمان تو.
تو به خود میبالی،
من به داشتن سیه چشمی به زیبایی تو.
هرگز نشوم سیر از آن چشم سیاهت.
سیراب شدن از چشم تو امکان پذیر نیست.
نیست جز چشم سیاهت،
چشمی اندر خاطرم
کجا درگیر چشمان تو شد قلبم.
که گم کردم میان آن سیه چشمان تو دل را.
سخت است، ـ
چشم ز چشم سیه ات برداشتن.
دیوانه و آواره و ویرانه ی آن چشم سیاهت هستم.
دریاب مرا.
قصد رفتن کرده ای اما نبر با خود دلم.
دل من در ته چشمان سیاهت به دام افتاده.
کاش میشد...
تپش قلب من و چشم سیاه تو،
به هم ربط نداشت.
کاش میشد تپش قلب من و
چشم سیاه تو به هم ربط نداشت.
پنهان شده در سینه ی من درد عجیبی.
جز چشم سیاه تو مرا نیز نباشد طبیبی.
در دلم غم کده ای ساخته آن چشم سیاهت،
که تماشا دارد.
این زلف چون صراحی،هر بار چون سراب است
من مست این سیاهم یا می به پیچ و تاب است
چون آب در چکیدن سرخی ترین شرابی
یا در توهمم وصل، هذیان در خطاب است
من را نگیر از صف، من هم تو را خمارم
این خیل در تماشا خود سخت...
دلیل مرگ دل، افتادن از چشم سیاهت بود.
تمام من به دام افتاده در چشم سیاه تو.
حیــــف باشــــد.
اگر قاتل دلخواه من آن چشم سیاه تو نباشد.
روزگارم را سیاه کرد، چشمان سیاهت.
به چه مشغول کنم دیده و دل را.
که فراموش کند ناز دو چشمان سیاهت.
بازتاب چشم تو در چشم من.
چشم مرا، بی نیاز از هر سیه چشمی کرد.
من به اندازه ی زیبایی آن چشم سیاهت.
گرفتار توام.
یک شهر شده آشوب و دل ما شده ویران...
از دست دو چشمون سیاهت...
طبیب دل بیمار من است...
چشم سیاهت...
به لطف آن دو چشمان سیاهت...
منم قربانیه ناز نگاهت...
چه ها داری میان آن سیه چشمت...
که ویران کرده قلب عاشق ما را...