برایت، عطر باغ وُ میوه های جنگلی را، عشق بازیِ آستانه ی در، شنبه های لبریز از عشق یکشنبه های آفتابی دوشنبه های خوش خُلق را آرزو میکنم. برایت، یک فیلم با خاطرات مشترک نوشیدن شراب با دوستانت و یک نفر که تو را بسیار دوست دارد آرزو می کنم...
از همه چیز تنها اندکی ماند. از پل بمباران شده ی مخروب، از تیغه های چمن، از بسته ی خالی سیگار اندکی باقی ماند. از همه چیز اندکی می ماند. اندکی از چا نه ی تو، در چانه ی دخترت باقی می ماند. _برشی از کتاب کسی در این خانه...
چرا خداوند... اجازه میدهدکه مادران بمیرند؟ مادر بی انتهاست، او زمان است، بی ساعت، نوری ست که محو نمی شود.