پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
\ بگذریم از اینکه خیلیامون شبا می تونستیم آروم و بی دغدغه بخوابیمولی دلتنگیِ بی رحم اَمونمونو برید وخوابو از چشمامون دزدید! : )!♡ \نویسنده: کاژین جهانگیری...
کاش دوست داشتن ها واقعی بودنددوست داشتن هایی از جنسمن تورا دوست دارم توهم مرانه اینکه فقط من تورا دوست داشته باشم!کاش بین دوست داشتن جاده ای بودجاده ای دو طرفه که یک طرفشبه من ختم میشد و طرف دیگرش به تو.نویسنده: کاژین جهانگیری...
من آنقدر دلم برایت تنگ است که..هیچ، بگذریم!راستی فاصله را می شناسی؟ : )! کاژین جهانگیری نوشت!...
- خب بزار گوشی رو بزارم روی کاناپه ی روبه روتا بتونی راحت تر منو ببینی، منم کارمو انجام بدم.+ ژاکاو داری چیکار میکنی؟- دارم پیراهنتو اتو میکنم.+ چرا؟ من که اونو گذاشتم بندازی لباس شویی.- نه، وقتی اتو میزنم روی پیراهنت بخارشبا ذرات بوهای بدنت که چفت پارچه ی پیراهنت شدن، برخورد میکنه، بوت تو کلفضای خونه میپیچه، بوت باعث میشهدلتنگیم رفع بشه.+ طاقت بیار، میام پیشت.- میترسم تا تو بیای انقدر پیراهنتو اتو کنمکه پارچه ی پیراهن...
- دلم برای خط های گوشه ی لبات تنگ شده!+ خط های گوشه ی لبام؟- آره همونایی که موقع خنده، توی صورتتدرست کنج لبات پیداشون میشن : )💙🕊دیالوگ رمان ژاکاو♥️🥀نویسنده کاژین جهانگیری...
- انقدر مرموز نباش دیگه، انگار هرچقدر سعی میکنم نمی تونم بهت نزدیک بشم یا بخندونمت!+ من مرموز نیستم :)- چرا هستی! میدونی گاهی وقتا انقدرتو خودتی و نمی تونم بفهممت که از خودم دلخور میشم، وقتایی که میبینی بخاطر حالِ تو حال منم بد شده، خوب میشی، خیلی خوب، جوری که انقدرمیخندی تا منم بخندونی.- میدونی وقتی حالت بخاطر حالمبد میشه چرا یهو عوض میشم؟ اون وقتا میفهمم که تنها قلب مننیست که ناراحت می تپه، یه قلبدیگه هم غصه می خوره ...