جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
من آن روز هایطولانی پُر انتظارم کهاز خیال آمدن اتبه انتهای خودش رسیده ....
کسی چه میداند؟شاید همان دو خطِ موازی باشیم،که انتهایمان رسیدن است......
چه سختهوقتی آدم انتهای زندگیشو میبینه......
تو را خواستنبه قدم زدندر خیابان مه آلودی می ماندگر چه انتهایش را نمی بینمامادوستش دارم...