من آن روز های طولانی پُر انتظارم که از خیال آمدن ات به انتهای خودش رسیده .
کسی چه میداند؟ شاید همان دو خطِ موازی باشیم، که انتهایمان رسیدن است...
چه سخته وقتی آدم انتهای زندگیشو میبینه...
تو را خواستن به قدم زدن در خیابان مه آلودی می ماند گر چه انتهایش را نمی بینم اما دوستش دارم