سوگند بدین یک جان ، کز غیر تو بیزارم ! جان من و جان تو گویی یکی بودهست ...
انگشتانی تازه میخواهم برای دگرگونه نوشتن ! از انگشتانی که قد نمیکشند، از درختانی که نه بلند میشوند و نه میمیرند، بیزارم !
از درد و دل کردن برای خلق بیزارم هرشب غمم را میکِشد بر دوش سیگارم
تفنگات را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار تفنگ دست تو یعنی زبان آتش و آهن .