جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
سوگند بدین یک جان ، کز غیر تو بیزارم !جان من و جان تو گویی یکی بودهست ......
انگشتانی تازه میخواهم برای دگرگونه نوشتن !از انگشتانی که قد نمیکشند، از درختانی که نه بلند میشوند و نه میمیرند، بیزارم !...
از درد و دل کردن برای خلق بیزارمهرشب غمم را میکِشد بر دوش سیگارم...
تفنگات را زمین بگذارکه من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجارتفنگ دست تو یعنی زبان آتش و آهن....