خانه ای که درآن مادرنفس بکشد هیچ گلدانی خشک نمی شود.
ای دلبر عیسی نفس ترسایی خواهم به برم شبی تو بی ترس آیی گه خشک کنی به آستین چشم ترم گه بر لب خشک من لبِ تر سایی
بی حضور تو رنگ های زندگی محو می شوند، بسان آبی که از اسفنجی فشرده شده بر زمین می ریزد و من هنوز وجود دارم. خشک و خاک آلود.