جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
مادربزرگمو بردم سر خاک پدر بزرگم، ۵ دقیقه نشست گفتدیگه پاشیم بریم این وقتی زنده بود هم حوصله کسی رو نداشت...
یادش به خیرمادر بزرگ را می گویمهنوز نخ می کندسوزن رابا چشمان من...