حال من حال اسیریست که هنگام فرار یادش آمد که کسی منتظرش نیست نرفت
نه دوری که منتظرت باشم و نه نزدیک که به آغوشت کشم نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد و نه از تو بی نصیبم که فراموشت کنم تو در میانِ همه چیزی!!!!!
تا حالا قلعه ی بی حفاظ و محافظ دیدی عزیزجانم!!! از وقتی دلم پی نگاهت رفته مثل قلعه ی بی محافظم و منتظرم بیای که فتحم کنی.. از این ساده تر مگه کاری هم هست